80فراوانى داشت. حسان بن ثابت چنين سرود:
أ تفخر بالكتان لما لبسته
«آيا به پوشيدن لباس كتانى افتخار مى كنى؟ با اين كه اشراف پيراهنهاى رنگين مىپوشند.
مانند سگى نباش كه پارس مىكند و سوى مرگ مىرود؛ زيراكه تير باريك خويشتراش از صداى او نمىترسد.
ما و كسى كه برايش چكامه مىسراييم، مانند كسى هستيم كه خرماى سرزمين خيبر ببرد.»
بكرى مىگويد: ابن قيّم به هنگام گرفتن دژهاى شق و نطاة در جنگ خيبر چنين سرود:
رُميت نطاة من الرسول بفليق
«پيامبر سپاهى گران بر سر نطاة فرستاد كه سفيد رنگ و پر از بازوان توانا و پشتهاى رهوار بودند.
و بامدادان باور كرد كه خوار و زار شده است؛ زيرا كه ديد مردان اسلم و غفار در ميان دژ هستند.
بر سر هر دژى سپاهى گران، از عبد اشهل و بنى نجار رفت و آن را به خود مشغول كرد.
پگاه، بنى عمرو بن زرعه بر سر آن ريختند، و روز روشن سبب شد كه شب شق تيره و تار گردد.»
كارگران خيبر
خيبر، آنگونه كه از گشودن آن و شمار جمعيت آن در گفتار تاريخ نويسان بر مىآيد، يك ولايت وبى شك در زمان جاهليت و اسلام بخشى از مدينه بوده است. ولى منابعى كه در دست ماست، نشان نمىدهد كه يك ولايت بوده و واليان آن چهكسانى بودهاند و گمان بر اين است كه مانند بخشهاى ديگر جزيرةالعرب بوده و تنها بهاين بسنده مىكردهاند كه زكات و درآمدهاى