7را براى خاندان و نسل آيندۀ او برگزيده است.
آرى، اين آرزو، تنها يك آرزو و وسوسهاى است كه از دل پدر مهربان خطور مىكند و يك امر بشرى و حالتى طبيعى به شمار مىرود كه پيامبران هم با آن جايگاه بلند و مقام بزرگى كه دارند، از چنين آرزوهايى خالى نيستند. البته، اين موضوع، هيچگونه تضادى با تسليم بودن و فرمانبردارى آنان از آفريدگار بلند مرتبه، ندارد.
در حقيقت، وحى آسمانى اين شيخ بزرگ و همراهانش - همسر وى هاجر و فرزند شير خوارش اسماعيل - را وادار مىكرد كه سفرى دور و دراز در پيش داشته باشد، آنهم در درّههاى خشك و بيابانهاى داغ. نگاههاى ابراهيم پيامبر اينجا و آنجا پراكنده و تقسيم شده بود؛ نگاهى به آسمان دوخته بود و با حالت زارى و اخلاص دعا مىكرد و نگاه دلسوزانهاى هم به تنها فرزندش در آن روزگار و به همسر فرمانبردار و امين خويش داشت كه خداوند او را براى انجام وظيفهاى بزرگ برگزيده بود. يك بار نگاهى دور و دراز به آن بيابانهاى خشك مىانداخت و بار ديگر به خاطر هراس نسبت به سرنوشت كودك شير خوارش، اشكهايش سرازير مىشد؛ همان كودكى كه خداوند او را نيز براى ايفاى نقشى ديگر كه عظمتى كمتر از نقش مادرش نداشت، برگزيده بود.
بنابراين، او با اشكها و سوز و گدازهاى شناخته شده و احساسات به جوش آمدهاش، از خدا مىخواست كه رحمتش را فرو ريزد. . .
اين سه مسافر [ \ابراهيم، هاجر و اسماعيل ] كه جبرئيل آنان را همراهى مىكرد، از پشتۀ صعب العبورى نمىگذشتند، مگر اينكه به پشتۀ صعبالعبور ديگرى گام مىنهادند و از هيچ درۀ خشك و بىآبى عبور نمىكردند، مگر اين كه بر درۀ بىگياه و خشكترى فرو مىآمدند. . . در سرزمين دور دستى كه نه كشتزارى در آن به چشم مىخورد و نه سايهاى داشت. آنان سرانجام در سرزمين «بطحا» فرود آمدند. . . بطحاى مكه؛ يعنى جايگاه اقامت و فرود آوردن وسايل سفرشان.
در اين حالت، اين پيرمرد با خانوادۀ خويش در اين بيابانها و ميان اين كوهها چه مىخواهد؟ و حتى بايد پرسيد: از او و خانوادهاش چه چيزى خواسته