21عقيدۀ شگفتآور را در آن دلها به شدت احساس خواهد كرد. او احساس خواهد كرد كه انديشۀ آنان دربارۀ زندگى كاملاً دگرگون شده است، تا آنجا كه گويى پيامبر صلى الله عليه و آله اين دلها را برگرفته و چنان محكم تكانشان داده كه تمامى رسوبهاى آنها را زدوده است و ذرههاى اين دلها و روانها با شيوهاى جديد با يكديگر تركيب شده و باز گشته است؛ چنانكه فشار و حركت برق سيستم تركيب اجزاى اجسام را به گونهاى تغيير مىدهد كه پيشتر نبوده است.
آرى، اسلام به معناى بريدن كامل از تمامى چيزهايى است كه در جاهليت بود و به معناى خوددارى از هر امر دوران جاهليت و دورى گزيدن از هر احساس و حركتى است كه نفس در دوران جاهليت داشته است، تا آنجا كه دل براى انديشۀ جديد، با تمامى مقتضيات آن، خالص مىشود. زمانى كه اين تغيير روحى حاصل شد، اسلام به تأييد شعائر نخستينى پرداخت كه مىخواست آنها را باقى بگذارد؛ يعنى شعائرى كه اشكالى در باقى ماندن آنها نمىديد. ليكن پس از آنكه يكى از اين شعائر را از ريشۀ جاهلىاش مىبريد، آن را به ريسمان محكم اسلام پيوند مىداد و لذا وقتى كه يك مسلمان آن را انجام مىداد، به عنوان يك شعار جاهلى انجام نمىداد، بلكه به عنوان يكى از شعائر اسلامى بهجا مىآورد كه ريشه در اسلام دارد.
در اينجا - سخنى همچنان از سيد قطب است - نمونهاى از اين شيوۀ تربيتى عميق را مىبينيم؛ چرا كه قرآن سخنش را با بيان اينكه صفا و مروه از شعائر خداست، آغاز مىكند: إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللّٰهِ. . . .
از اين رو، وقتى كه طواف كنندهاى ميان صفا و مروه طواف مىكند، در حقيقت يكى از شعائر خدا را بهجا مىآورد و هدف او از طواف ميان اين دو، تنها خداست و اين طواف جديد، هيچ رابطهاى با طواف قديم دوران جاهليت ندارد و كار، تنها به خدا وابسته است، نه به أساف و نائله و ديگر بتهاى جاهليت. به همين سبب، (براى طواف كنندۀ مسلمان) نه دشوارى وجود دارد و نه احساس گناه؛ زيرا اين كار غير از آن كار، و اين گرايش، غير از آن گرايش است. 1در اين صورت، با خواند اسباب نزول كه پيشتر بيان شد - به رغم اينكه