9نويسندۀ «اقصىالبيان» هم در اين باره نوشته است: 1امر به خوردن از ذبيحه، شايد از اين جهت باشد كه در جاهليّت، اعراب به علّتِ تشخّص و خود را تافتۀ جدا بافته دانستن، از گوشتِ قربانى نمىخوردند ولى اسلام دستور داد اندكى هم كه شده از گوشتِ قربانى بخورند تا ميان اغنيا و فقرا مساوات و مواسات برقرار شود.
قرطبى در بحث از وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ؛ نوشته است: 2فقير صفت بائس است و بائس كسى است كه بؤس و شدّت فقر، او را فرا گرفته باشد. يقال: بئس، يبأس، بأْساً؛ اذا افتقر، فهو بائسٌ.
و گاه «بائس» بر كسى كه حادثهاى براى او رُخ داده باشد، اطلاق مىشود.
بَؤُسَ، يَبؤس، بَأْساً؛ اذا اشتدَّ. 3نويسندۀ مسالك الأفهام، ذيل بحث از آيۀ مزبور، نوشته است: 4به قول زمخشرى عبارت «وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ» كنايه است براى ذبح و نحر؛ زيرا مسلمانان در هنگام ذبح و نحر، نام خدا را بر زبان مىآورند و اين خود دليلى است بر اينكه غرضِ اصلى، تقرّب به خدا و به ياد خدا بودن است.
دنبالۀ آيه هم كه گفته شده: . . . فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ مىتواند قرينهاى باشد براى تأييد سخن زمخشرى؛ زيرا امر به خوردن و خوراندن، معمولاً پس از ذبح و نحر است. در باب بائس و فقير هم نوشته است:
بائس؛ الّذى أصابَهُ بُؤس، أي شدّة.
الفقير؛ 5محتاجِ نيازمندى كه تنگدستى ونداشتنِ خرجى، او را شكسته باشد؛ «كأنَّه انكسر فقر ظهره»
ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ 6وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ. 7
«سپس بايد مو و ناخن بسترند (حلق و تقصير به جاى آرند؛ يعنى سر بتراشند و ناخن و يا موى بسترند، از احرام به در آيند) و به نذرهاشان وفا كنند و بر اين خانۀ كهن، آزاد از ملكيّت مردم، طواف برند.»
مىدانيم كه با قربانى كردن، حاجّ بايد سر بتراشد و يا ناخن و موى بسترد، تا آنچه