39پشت هر درخت و قطعه سنگى مخفى مىشدم تا بلكه در تير رس من قرار گيرد؛ «. . . اَسْتَتِرُ مِنْهُ بِشَجَرة اَوْ بِحَجر لِيْدنُو مِنّي. . .» .
در اين هنگام حمزه در ميدان ظاهر گرديد كه با هر كس رو به رو مىشد يا او را فرارى مىداد و يا با ضربتى از كار مىانداخت. حمزه در ميدان با دو علامت شناخته مىشد؛ يكى آن كه با دو دست و با دو شمشير مىجنگيد و ديگر اين كه پَرِ شتر مرغى به كلاه خود نصب مىكرد.
وحشى مىگويد: در اين ميان «سباع بن عبدالعزى» از سران سپاه شرك به مصاف حمزه درآمد و حمزه فرياد مىزد:
«هَلمَّ اِلىَّ يا ابنَ مُقَطّقَهِ البُظور» ، «اى پسر زن پست، به سوى من آى» ، آنگاه به وى حمله نمود. در اين درگيرى و جنگ و گريز بود كه به كمينگاه من نزديك شد، او كه مانند شير ژيان به كسى مجال تحرك نمىداد، در موقعيت مناسبى در مقابل من قرار گرفت و من به «حربه» ام تكان سختى وارد كردم و به سوى حمزه انداختم حربه به زير شكم 1حمزه اصابت كرد و از پشتش سر درآورد! او هم به من هجوم آورد ولى توانش را از دست داده بود و در چند قدمى من بر زمين افتاد. و اين در وضعيتى بود كه در اثر درگيرى شديد، هيچ يك از مسلمانان متوجه جريان نبودند و لذا من در گوشهاى صبر كردم و مطمئن شدم كه حمزه ديگر زنده نيست. به سويش برگشتم و حربه را برگرفتم و مژدۀ قتل او را كه هدفى جز آن نداشتم، بر لشكريان رسانيدم. 2در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه حربۀ وحشى به زير گلوى حمزه اصابت كرد و چون بر زمين افتاد، دشمن از هر طرف بدو حمله آورد و با ضربههاى متعدد و كارى و به صورت قتل صبر او را به شهادت رساندند. در اينجا بود كه وحشى سينۀ آن حضرت را شكافت و كبدش را براى گرفتن جايزه نزد هند برد، هند كبد را در دهان گذاشت و خواست آن را بجود و ببلعد ولى كبد در دهانش مانند قطعه استخوانى شد و آن را بيرون انداخت. 3پيكر حمزه پس از شهادت
پس از شهادت حضرت حمزه تا دفن آن حضرت، چند حادثه نسبت به پيكر پاكش رخ داد كه به نقل آنها مىپردازيم: