23آن است كه ظهور وجود حق به گونهاى است كه به هيچگونه دليلى - كه اورا اثبات كند - نيازى ندارد؛ زيرا دليل عبارت از ترتيب مقدمات معلومه و عناصر شناخته شدۀ ذهنى براى رسيدن و بازيافتن مجهول تصورى و يا تصديقى است؛ و نتيجۀ آن معلوم شدن يك امر نا شناخته و مجهول مىباشد. اما اگر چيزى كه از لحاظ كمال ظهور و آشكار بودن در منتهاى درجه باشد - كه هيچ چيزى پديدارتر و روشن تر از آن قابل تصور نباشد - و حتى روشن تر از اين قضيه باشد كه فىالمثل بگوييم:
«آسمان بالاى سرما، و زمين زير پاى ما است» قطعاً در چنين جايگاهى در اثبات سخن خود به دليلى نياز نداريم، و استدلالى ما هذيانى بيش نخواهد بود.
على هذا براى وصول به معرفت حق - كه هيچ چيزى آشكارتر و روشن از آن نيست - نيازى نداريم كه از رهگذر استدلال به آثار وى او را شناسايى كنيم.
آرى اگر انسان به مرحلهاى از عرفان نائل گردد، و چشم بصيرت او در سوى واحد «ديّان» نشان رود، در چنين پايگاهى متكلفات دليل و برهان دچار سقوط گشته، و ارزش و اعتبار خود را از دست مىنهد؛ به ويژه اگر ديدگان بصيرتش با چنين گوهرهاى درخشانى از اين دست سخن كه ازكان و معدن عصمت و طهارت - معدنى كه سرشار از حكمت و نصل الخطاب است - روشن گردد. لذا حضرت سيدالشهدا - عليه السلام - همانگونه كه خداوند متعال فرموده است: «ونحن أقرب إليه من حبل الوريد» به خدا عرض مىكند:
«تو كى و در چه برههاى از زمان از ما دور بودى كه آثار ترا - مانند نابينايى - عصاى خود قرار داده تا به مدد عصاكشى آثار صنع تو به تو دست يابيم «ومتى بعدت حتّى تكون الآثار هى الّتى توصل إليك» . بنا براين سزا است كه حضرت سيدالشهداء عرض كند: «عميت عين لا تراك عليها رقيبا» : (آن ديدگانى كه ترا مراقب خود نمىبيند كور باد) ؛ «وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّك نصيبا» : (خسران و زيان معامله و سوداگرى، بندهاى را است كه تو از حب خويش نصيبى براى او مقرر نفرمودى) ، آرى اين دل است كه بينايى را از دست مىنهد، هرچند كه چشم سر انسان به سان چهارپايان و دامها از كار نيفتاده است:
«ولهم أعين لا يبصرون بها أولئك كالأنعام» ؛ اينان را ديدگانى است كه با رؤيت و ديدن، در درون و جانشان بسان «شرّالدوابّ» انعكاس و انعطافى در رؤيت