31جمعيت انبوه طوافكنندگان، اين اجازه را به او نداد، به ناچار منبرى براى او گذاشتند. روى آن نشست و شاميان نيز گرد او نشستند، ناگهان مردى زيباروى، در حالى كه اِزٰار و ردايى بر تن داشت و آثار سجده در پيشانىاش آشكار بود، از درب مسجدالحرام وارد و به طواف مشغول شد و چون به حجرالاسود رسيد مردم براى او راه باز كردند و وى به راحتى حجرالأسود را لمس نمود.
مرد شامى به هشام بن عبدالملك گفت: اى امير مؤمنان! اين كيست؟ هشام براى آنكه شاميان به آن حضرت گرايش پيدا نكنند گفت: او را نمىشناسم!
فرزدق كه [شاعر و حقوقبگير دربار است] آنجا حضور داشت، گفت:
ولى من او را مىشناسم. مرد شامى پرسيد: اى أبا فراس او كيست؟ فرزدق اين قصيده را سرود: هٰذَا الّذىٖ تَعْرِفُ البَطْحٰاءُ وَطْاَتَهُ
فرزدق در اين بيت (يكاد يمسكه. . .) به يك نكتۀ تاريخى اشاره كرده است:
به خاطر جنگ حجاج با ابن زبير، خانۀ كعبه تخريب گرديد، پس از آن، حجاج اقدام به تعمير خانه خدا كرد. هنگامى كه خواستند حجرالأسود را نصب كنند، هر يك از علما، قضات و يا زهاد را براى نصب حجر مىآوردند، حجرالاسود لرزيده و در جاى خود استقرار نمىيافت، تا آنكه حضرت على