19پس از مرگ ابوطاهر در سال 332 چند تن ديگر از سلسله جنابيان قرمطى در بحرين حكومت كردند ولى ديگر آن قدرت و شوكت را نداشتند.
حملۀ قرامطه به مكه و داستان حجرالاسود
هجوم بىامان قرامطۀ بحرين به شهرها و آبادىهاى دور و نزديك و كشتارهاى بىرحمانۀ مردم، رعب و وحشت زايد الوصفى در مسلمين به وجود آورده بود و در اين ميان كاروانهاى حجاج بيش از همه در معرض خطر بودند. كاروانهاى حجاج بخصوص حاجيانى كه از طرف عراق به مكه مىرفتند و مجبور بودند از حوزۀ نفوذ قرامطه عبور كنند، همواره مورد حمله آنها بودند اين حملات در سالهاى 313 و 314 آنچنان شديد بود كه در اين سالها هيچيك از كسانى كه از راه عراق به مكه عازم بودند، موفق به انجام مناسك حج نشدند.36
تا اينكه در سال 317 خشونت به اوج خود رسيد و فاجعۀ عظيم رخ داد. در اين سال، قرامطه طبق يك نقشه و توطئۀ حساب شده، به كاروانهايى كه از طريق عراق رهسپار مكه بودند، حمله نكردند و كاروانهاى حجاج از جمله كاروان عراق به سرپرستى منصور ديلمى سالم و بدون مزاحمت به مكه رسيدند37 اما چون روز ترويه رسيد قرامطه به فرماندهى ابوطاهر جنابى حجاج را غافلگير كردند و با يك يورش وحشيانه، هم به آنها و هم به ساكنين شهر مكه حمله كردند و دست به كشتار عجيبى زدند و اهانت بىسابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.
گفته شده است كه در اين واقعه ابوطاهر با يك سپاه نهصد نفرى وارد مسجدالحرام شد و اين در حالى بود كه او مست بود و بر روى اسبى قرار داشت و ششمير عريانى در دستش بود حتى اسب او نزديك بيت ادرار كرد.38
طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مكه كشتند و از مقدسات اسلامى هتك حرمت كردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالىكه از استار كعبه گرفته بودند، كشتند.39 شمشيرهاى قرامطه طواف كنندگان، نمازگزاران و كسانى را كه به درهها و كوهها فرار كرده بودند، درو مىكرد و مردم فرياد مىزدند كه آيا همسايگان خدا را مىكشى و آنها مىگفتند: كسى كه با اوامر الهى مخالفت كند همسايه خدا نيست. تعداد كشته شدگان مجموعاً به حدود سى هزار نفر رسيد كه بسيارى از آنها را در چاه زمزم ريختند و بعضىها را بدون غسل و كفن و نماز در جاهاى ديگر دفن كردند.40
در همان حال كه قرامطه مردم را از دم تيغ مىگذرانيدند و از كشتهها پشته مىساختند، ابوطاهر كنار در كعبه اين شعر را ترنّم مىكرد: أنا بالله و بالله أنا يخلق الخلق وافنيهم انا41
قرامطه علاوه بر كشتارهاى بىرحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مكه، زيورها و از جمله پرده كعبه را غارت كردند و در آن را كندند و خواستند ناودان بيت را از جاى خود بكنند ولى متصدى اين كار سقوط كرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جاى خود برداشتند و با خود به بحرين بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همۀ كتابهاى تاريخى كه جريان حمله قرامطه به مكه را نقل كردهاند، آمده است و در بعضى از كتب اين مطلب هم اضافه شده كه ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شكست و در همين حال خطاب به مردم مىگفت: اى نادانها! شما مىگفتيد هركس وارد اين خانه شود در امنيت قرار مىگيرد در حالىكه ديديد آنچه را كه من كردم. يك نفر از مردم كه خود را براى كشته شدن آماده كرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معناى اين سخن (كه مضمون آيهاى از قرآن است) آن نيست كه تو مىگويى بلكه معناى آيه اين است كه هركس وارد اين خانه شد او را در امان قرار دهيد. در اين حال، قرمطى اسب خود را حركت داد و رفت و به او توجهى نكرد.42
به گفته ابن كثير، ابوطاهر قبهاى را كه روى چاه زمزم بود خراب كرد و دستور داد باب كعبه را از جاى خود كندند و پوشش كعبه را برداشته و ميان اصحاب خود قطعه قطعه كرد و به مردى دستور داد كه بالاى كعبه رفته و ميزاب را از جاى خود بكند ولى او از بالا افتاد و مرد، در اينحال ابوطاهر از كندن ميزاب منصرف شد سپس دستور داد كه حجرالاسود را قلع كنند پس مردى آمد و با گرزى بر آن كوبيد و گفت: «طيراً ابابيل» كجاست؟ «حجارة من سجيل» كجاست؟ سپس حجرالاسود را كندند و به بلاد خود حمل كردند.43
در تكملهاى كه براى تاريخ طبرى نوشتهاند، آمده است كه: قرامطه آثار خلفا را، كه با آنها كعبه را زينت داده بودند، غارت كردند. آنها «درة اليتيم» را كه چهارده مثقال طلا بود و نيز گوشوارههاى ماريه و شاخ قوچ ابراهيم و عصاى موسى كه هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقرهاى از طلا و هفده قنديل از نقره و سه محراب نقرهاى كه از قامت انسان كوتاهتر بود و به صدر بيت نصب شده بود، همه را غارت كردند.44
در جريان كشتار حجاج به وسيلۀ قرامطه چندين نفر از علما و محدثين نيز در حال طواف كشته شدند كه نام تعدادى از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسين جارودى و شيخ حنفىها در بغداد ابوسعيد احمد بن حسين بردعى و ابوبكر بن عبداللّه رهاوى و على بن بابوبه صوفى و ابوجعفر محمد بن خالد بردعى (كه ساكن مكه بود) در كتب تاريخى آمده است.45
نقل شده است كه يك نفر از محدثين در آن زمان، در حال طواف بود، وقتى طواف او تمام شد، شمشيرها احاطهاش كردند و چون خود را در آن حال ديد اين شعر را خواند: ترى المحبين صرعى فى ديارهم كفتية الكهف لايدرون كم لبثوا46
قرامطه يازده روز و به نقلى شش روز و به نقلى هفت روز در مكه ماندند، آنگاه به سرزمين خودشان - هجر - بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده كه زير حجرالأسود، چهل شتر هلاك شدند و جاى حجرالاسود در گوشه كعبه خالى ماند و مردم دست خود را به جاى آن مىكشيدند و تبرك مىجستند47 قرامطه، حجرالاسود را به شهر «احساء» بردند و اين كه در بعضى از منابع محل نگهدارى حجرالأسود، بحرين يا هجر ذكر شده بدان جهت است كه در آن زمان به منطقه وسيعى از شمال عربستان فعلى، بحرين و يا هجر گفته مىشد كه شهر «احساء» داخل همين منطقه قرار داشت.
وقتى قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شدۀ مردم، از مكه خارج و رهسپار «هجر» شدند، «ابن محلب» كه در آن زمان امير مكه از طرف عبّاسيان بود، با جمعيتى قرامطه را دنبال كردند و از آنها خواستند كه حجرالأسود را به جاى خود برگردانند و به جاى آن تمام اموال اينها را تملّك كنند. قرامطه نپذيرفتند در اين هنگام امير مكه با قرامطه جنگيد ولى به دست آنها كشته شد.48
همانگونه كه گفتيم قرامطه خود را از اسماعيليه مىدانستند و لذا مطابق بعضى از نقلها قرامطه در مكه به نام عبيداللّٰه مهدى كه همان ابو عبيداللّه المهدى الفاطمى العلوى است كه در آفريقا بود خطبه خواندند و حوادث را طى نامهاى به او نوشتند. وقتى عبيدالله مهدى از جريان آگاه شد طى نامه شديداللحنى به ابوطاهر قرمطى نوشت: تعجّب كردم از نامهاى كه بر من نوشتى و در آن بر من منت گذاشتى كه به نام ما جرائمى را دربارۀ حرم خدا و همسايگان او مرتكب شدى، آنهم در اماكنى كه از عهد جاهليت تاكنون خونريزى در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از اين هم تجاوز كردى و حجرالأسود را كه دست راست خدا در زمين است كندى و به شهر خود حمل نمودى و انتظار داشتى كه از تو تشكر كنيم. خداوند تو را لعنت كند. . .49
اين نامه را ثابت بن سنان به صورت ديگرى آورده مطابق نوشتۀ او بعد از جريان قرامطه، ابو عبيداللّه المهدى نامهاى به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبيح كرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: «براى ما در تاريخ نقطۀ سياهى به وجود آوردى كه گذشت روزگار آن را از بين نمىبرد. . . تو با اين كارهاى شنيع بر دولت ما و پيروان ما و دعاة ما نام كفر و زندقه را محقّق كردى. . .» او در اين نامه ادامه داد كه اگر اموال مردم مكه و حجاج را به خودشان برنگردانى و حجرالاسود را به جاى خود عودت ندهى و پرده كعبه را بازپس ندهى، به زودى با لشكرى كه طاقت مقابله با آن را ندارى به سوى تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه كه از شيطان رجيم برئ هستم.50
حجرالأسود مدت 22 سال در بحرين ماند و در طول اين مدت اقدامات دو قطب سياسى در جهان اسلام؛ يعنى عباسىها در بغداد و فاطمىها در آفريقا براى وادار كردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بى نتيجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دينار به قرامطه پيشنهاد كردند كه در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولى آنها قبول نكردند51 به گفتۀ ابن سنان كه خود معاصر با وقوع اين قضايا بود، براى قرامطه پولهاى زيادى جهت ردّ حجرالأسود وعده كردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و اين تهديد مهدى علوى فاطمى بود كه آنها را مجبور به اين كار نمود.52
بهرحال حجرالأسود در سال 339 به مكه برگردانيده شد و آن را يك نفر از قرامطه به نام سنبر (كه احتمالاً پدر زن ابوسعيد قرمطى باشد) به مكه حمل نمود. گفته شده است كه حجرالأسود را پيش از حمل به مكه، به شهر كوفه بردند و در ستون هفتم از جامع كوفه نصب كردند تا مردم آن را ببينند و برادر ابوطاهر نامهاى نوشته بود كه در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر كسى اخذ كرديم و به امر همان شخص بازگردانيديم.53 و در بعضى از كتب جملۀ اخير به اين صورت آمده است: «اخذناه بقدرة اللّه ورددناه، بمشيئة اللّه» ما آن را با قدرت خدا اخذ كرديم و با مشيّت او برگردانديم.54
وقتى حجرالأسود به مكه رسيد، امير مكه و همچنين جمعيتى از مردم مكه حاضر شدند و «سنبر» با دست خود حجرالاسود را به جاى خود قرار داد و گفته شده كه حجر را شخصى به نام حسن بن مزوق بنّا به ديوار كعبه نصب كرد و با گچ آن را محكم نمود.55 و از افراد ديگرى نيز نام برده شده است.
دربارۀ اين كه چه كسى حجرالأسود را در جايگاه اصلى خود قرار داد، از يكى از علماى بزرگ ما مطلبى نقل شده كه همراه با جريان كوتاهى است كه ما آن را به اختصار نقل مىكنيم:
از شيخ بزرگوار جعفر بن محمد قولويه كه يكى از علما و محدّثين صاحب نام شيعه و استاد شيخ مفيد بود نقل شده در آن سال كه حجرالأسود را قرامطه به مكه برگرداندند، رهسپار مكه شد؛ چون طبق عقيدۀ علماى شيعه، حجرالأسود را كسى جز ولىّ خدا و معصوم در جاى خود نمىگذارد و ابن قولويه براى ديدن امام عصر - عجّ - كه حجرالأسود را به جاى خود خواهد نهاد تدارك اين سفر را ديد. متأسفانه او در بين راه مريض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. يكى از دوستان مورد اعتماد خود را كه معروف به «ابن هشام» بود، نايب گرفته و نامهاى را به او داد و سفارش كرد كه اين نامه را به كسى بده كه حجرالأسود را در ديوار كعبه نصب كند. ابن هشام به مكه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام مىگويد: مىديدم هركس حجرالاسود را در جاى خود مىگذارد مىافتد تا اينكه جوان خوش صورت و گندم گونى پيدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب كرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال كردم تا بالأخره نامۀ ابن قولويه را به او دادم و او بدون آنكه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفى بر تو نيست و سى سال ديگر زنده خواهى ماند. اين را گفت و در حالىكه من بهت زده شده بودم از نظرم ناپديد شد.56
بهرحال، حجرالأسود پس از 22 سال به جاى خود عودت داده شد و نگرانى عميق مسلمانان بلاد پايان يافت و اين لكۀ ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقى ماند.
ما تصور مىكنيم كه سران قرامطه افرادى سودجو، جاهطلب و رياست خواه بودند كه از عقايد ريشهدار مردم دائر بر ظهور مهدى و نجات دهنده، سوءاستفاده كردند و نارضايى شديد مردم از حكومت عباسيان زمينۀ مناسبى شد كه آنها خود را نمايندگان و داعيان مهدى معرفى سازند و افراد ناآگاه را كه از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع كنند. آنها كه افرادى فقير و گاهى متوسط بودند با اميدهاى واهى، دور قرامطه را كه خود را داعيان بر مهدى قلمداد كرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسيدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونتهاى بىحدّى كه سرانشان آنها را مجاز كرده بودند، زدند.
اينكه قرامطۀ بحرين گاهى خود را به فاطميان مغرب مىچسبانيدند؛ يكى براى استفاده از داعيۀ مهدويگرى آنان بخصوص ابوعبيدالله المهدى العلوى بود و ديگرى به علت رقابت و خصومتى بود كه ميان فاطميان و عبّاسيان وجود داشت57 و اينها كه در قلمرو عباسيان بودند و نارضايى مردم را از حكومت آنان مىديدند، از اميدهاى مردم بر دور دستها سوء استفاده مىكردند و آنها را به اطاعت از فاطميان مىخواندند، و شايد فتنهاى را كه در سال 317 در مكه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به اين جهت بوده كه زمينه را براى تسلط فاطميان بر مكه فراهم سازند، چون شايع بود كه كسى مىتواند لقب «اميرالمؤمنين» بگيرد كه بر حرمين شريفين تسلط داشته باشد و امير حاج را او معين كند. اما با وجود اين ديديم كه خليفۀ فاطمى چگونه اعمال قرامطه را تقبيح كرد و طى نامۀ شديد اللحنى كه قسمتهايى از آن را پيش از اين آورديم از آنها بيزارى جست و عمل آنها را مايۀ شرمندگى و رسوايى دانست.
بطورىكه اشاره كرديم، سران قرامطه از موضوع مهدويّت بسيار سوء استفاده كردند. يكبار در سال 316 قرامطه در نزديكى كوفه از سپاه عباسيان شكست خوردند و پرچمهاى آنان به دست نيروهاى خليفه افتاد. در آن پرچمها اين آيه نوشته شده بود: «و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين»58 بطورىكه مىدانيم اين آيه كه مربوط به نجات قوم موسى از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدى و نجات جامعۀ بشرى از فرعونيان و طاغوتيان نيز تفسير شده است. سران قرمطى با عوام فريبى خاصى اعتقاد مردم را دربارۀ مهدويت، بازيچۀ دست خود كرده بودند.
پس از افول قدرت قرامطه حكومتها آنها را هركجا يافتند كشتند بخصوص سلطان محمود غزنوى كه بسيار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او «فرخى سيستانى» گفته: ملك رى از قرمطيان بستدى ميل تو اكنون به منا و صفاست
و پس از مرگ او گفت: آه و دردا كه كنون قرمطيان شاد شوند ايمنى يابند از سنگ پراكند و دار
پاورقىها:
1 - اسماعيليان در تاريخ، نوشتۀ چند تن از مستشرقين، ترجمۀ يعقوب آژند، مقالۀ برنارد لويس، ص 80.
2 - ابن نديم، الفهرست، ص 278.
3 - بطروسْفكى، اسلام در ايران، ترجمۀ كريم كشاورز، ص 299.
4 - انصافپور، روند نهضتهاى ملّى و اسلامى در ايران، ص 454.
5 - ابن نديم، همان.
6 - رشيدالدين، جامع التواريخ، ص 10.
7 - فخر رازى، اعتقادات فرق المسلمين، ص 106.
8 - رجال نجاشى، ص 148.
9 - كشى، اختيار معرفة الرجال، ج 5، ص 687.
10 - ممقانى، تنقيح المقال، ج 2، ص 220.
11 - ابن نديم، الفهرست، ص 279.
12 - ابن نديم، ص 279.
13 - بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 282.
14 - لسان العرب، ج 7، ص 377. خيام نيشابورى گفته است: اسرار جهان را نه تو دانى و نه من وين خط «قرمط» نه تو خوانى و نه من
15 - جرجانى، شرح مواقف، ج 8، ص 388.
16 - المقالات و الفرق، ص 83.
17 - دكتر محمد جواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 359.
18 - اسماعيليان در تاريخ، ص 134.
19 - اسلام در ايران، ص 298.
20 - المقالات و الفرق، ص 83 و فرق الشيعه، ص 104.
21 - اشعرى، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 98.
22 - شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 194.
23 - همان، ص 194.
24 - ملطى، التنبيه و الرد، ص 21 - 20.
25 - ابن حوقل، صورة الأرض، ص 62.
26 - تاريخ طبرى، ج 5، ص 286.
27 - ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 2، ص 192.
28 - ثابت بن سنان، تاريخ اخبار القرامطه، ص 58 و 59.
29 - در بعضى از كتب مورخان غربى كه به فارسى ترجمه شده، نام اين شهر «لحساء» آمده است كه اشتباه است و صحيح آن همان «احساء» مىباشد اين اشتباه به كتب بعضى از مورخان ايرانى نيز (مانند آقاى انصافپور در كتاب روند نهضتها) راه يافته است.
30 - كامل ابن اثير، ج 6، ص 187.
31 - ابن كثير، البداية والنهاية، ج 11، ص 158.
32 - ياقوت حموى، معجمالبلدان، ج 5، ص 393.
33 - انصافپور، روند نهضتها، ص 470، به نقل از حبيب السير.
34 - كامل ابن اثير، ج 5، ص 187. همچنين رجوع شود به: مقريزى، الخطط، ج 1، ص 250 به بعد.
35 - ابن تغرى، النجوم الزاهره، ج 3، ص 226.
36 - ابن كثير، البداية و النهاية، ج 11، ص 165 - 163.
37 - همان، ص 171؛ و تقىالدين الفاسى، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 218.
38 - نجم عمر بن فهد، اتحاف الورى باخبار ام القرى، ص 374، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذكر شده.
39 - شفاء الغرام، ج 2، ص 218.
40 - احمد السباعى، تاريخ مكه، ج 1، ص 171.
41 - تاريخ اخبار القرامطه، ص 54. اين شعر به صورتهاى مختلف نقل شده آنچه در بالا آورديم، علاوه بر اخبار القرامطه، در كتابهاى: النجوم الظاهرة، ج 3، ص 224 و شذرات الذهب، ج 2، ص 274 و اتحاف الورى، ج 2، ص 375 و تاريخ مكه، ج 1، ص 171 و چندين كتاب ديگر به همين صورت آمده ولى در بعضى كتب ديگر مصراع دوم شعر به اين صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنيهم انا. البداية و النهايه، ج 11، ص 171 كه نوعى ادعاى الوهيت است و لذا بنظر مىرسد كه صورت دوم درست نباشد.