18شهرستانى مىگويد: آنها (كه در عراق به باطنيه و قرامطه و مزدكيه و در خراسان به تعليميه و ملحده معروف هستند) كلام خود را با بعضى از گفتههاى فلاسفه مخلوط كردهاند و كتابهايى در اين باره نوشتهاند. آنها مىگويند: خداوند نه موجود و نه لاموجود است و همينطور نه عالم و نه جاهل و نه قادر و نه عاجز است و به همين گونه است ساير صفات خدا! زيرا اثبات حقيقى، اقتضا مىكند كه خداوند در جهتى كه بر او اطلاق مىكنيم با ساير موجودات شريك باشد و اين همان تشبيه است.22 و نيز مىگويند: همانگونه كه افلاك و طبايع با تحريك نفس و عقل در حركت هستند، جامعۀ بشرى نيز با شرايع و به تحريك پيامبر و وصى او درحركتند و اين در هر زمانى داير خواهد بود، آنهم به صورت هفت تا هفت تا، تا به دورۀ پايانى خود منتهى شود و زمان قيامت فرا برسد و تكاليف برداشته شود.23
ابوالحسن ملطى پس از نسبت دادن عقايد عجيبى به آنها مانند اينكه آنها، فرائض؛ چون نماز، روزه، زكات و حج را واجب نمىدانند. اضافه مىكند كه آنها معتقدند: كسانى كه با عقيدۀ آنها مخالفند، كافر و مشرك هستند و خون و مالشان حلال است و مىتوان آنها را اسير گرفت!24
البته عقايدى كه به قرامطه نسبت داده شد، بسيار بيش از اينهاست و اما تنها نمونههايى از آن را آورديم تا زمينهاى براى بحثهاى بعدى باشد.
تشكيل دولت قرامطه در احساء و بحرين
به گفتۀ مورّخان در سال 286 در مناطقى ازجنوب خليج فارس در بحرين و قطيف و احساء، قرمطىها حكومت نسبتاً مقتدرى تشكيل دادند كه در رأس آن، شخصى به نام «ابوسعيد جنابى» بود. دربارۀ اين شخص اطلاعات گوناگونى در دست است كه مورّخان به صورت پراكنده نوشتهاند. يك گزارش از ابن حوفل در بارۀ او در دست است كه اطلاعات خوبى در مورد سوابق ابوسعيد و چگونگى آشنايى او با قرمطيگرى و كيفيت تشكيل حكومت در بحرين و موارد ديگر به دست مىدهد و ما اينك متن عبارت ابن حوقل را مىآوريم:
«ابوسعيد بهرام جنابى از مردم «جنابه» و آرد فروش بود. او دعوت قرمطيان را قبول كرد و به «عبدان كاتب» شوهر خواهر حمدان قرمط گرويد و در نواحى خود؛ يعنى جنابه (گنابه) و شهرهايى از مناطق گرمسير فارس به دعوت پرداخت و مالهاى فراوانى از مردم گرفت. تا اين كه حمدان قرمط از «كلواذا» براى او نامهاى نوشت و او را پيش خود فراخواند. پس از چندى او را همراه با عبدان كاتب، به بحرين فرستاد و او را مأمور به دعوت مردم آنجا كرد و با اموال و نامهها وتوصيههاى خود، او را تقويت نمود.
ابوسعيد كه به بحرين آمد با زنى از آل سنبر ازدواج كرد و در ميان اعراب منطقه، به دعوت پرداخت و مردم به او گرويدند و او با كمك آنان شهرهاى اطراف را فتح كرد و عشاير و قبايل از ترس يا رغبت دعوت او را پذيرفتند.25
طبرى در گزارش كوتاهى مىگويد:
در اين سال (286) مردى از قرامطه به نام ابوسعيد جنابى در بحرين خروج كرد، جماعتى از اعراب و قرامطه دور او جمع شدند. . . و كار او بالا گرفت. مردم آباديها را كُشت و به موضعى به نام قطيف رفت كه ميان آنجا و بصره چند مرحله (منزل) است و از مردم قطيف هم كشت. گفته شده كه او ارادۀ بصره نمود، والى بصره تصميم قرامطه را به سلطان گزارش داد و او دستور داد كه خراج و صدقات را جمع و حصارى دور بصره درست كنند. هزينۀ اين كار چهارده هزار دينار تخمين زده شد كه اين هزينه را صرف كرده، حصارى دور بصره كشيدند.26
ابن عماد حنبلى جزئيات بيشترى را به دست مىدهد و اظهار مىدارد كه: حصار شهر بصره به دستور معتضد عباسى كشيده و ابوسعيد در بصره پيمانه كشى مىكرد و در مورد لقب او مىگويد: او از «جنابه» يكى از روستاهاى اهواز بود. سپس از قول صولى نقل مىكند كه ابوسعيد مرد فقيرى بود كه آرد غربال مىكرد. او به بحرين آمد و در آنجا خروج كرد و جماعتى از بقاياى زنج و دزدها به او ملحق شدند و كار او بالا گرفت و سپاه خليفه را بارها شكست داد.37
طبق گزارش ثابت بن سنان: قرامطۀ بحرين در سال 306 به دمشق حمله كردند و بسيارى از مردم را كشتند و مهمتر اين كه آنها به مصر هم هجوم آوردند و در محلى به نام «عين شمس» با لشگر «جوهر صقلى» فرمانده سپاه المعزلدين اللّه فاطمى روبرو شدند و آنها را شكست دادند ولى در حملۀ بعدى لشكر فاطميان توانستند به قرامطۀ بحرين شكست بدهند و آنها را از مصر خارج كنند حسين بن بهرام قرمطى بحرينى چنين سرود: يا مصران لم اسق ارضك من دم يروى ثراك، فلاسقانى النيل28
مشابه اين اطلاعات در بسيارى از كتب تاريخى آمده كه ما از نقل آنها خوددارى مىكنيم و فقط اين نكته را از ابن اثير اضافه مىكنيم كه ابو سعيد جنابى سرسلسله قرامطۀ بحرين در حالى كشته شد كه بر احساء29 و قطيف و هجر و طائف و ساير بلاد بحرين حكومت مىكرد. او را غلام خودش به قتل رسانيد.30
پس از كشته شدن ابوسعيد، فرزند او ابوطاهر سليمان جنابى - جنجالىترين چهره در ميان حكام قرمطى - قدرت را به دست گرفت و برنامهها و تندرويهاى پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحى و اطراف دستاندازى كرد و همو بود كه بارها به كاروانهاى حجّاج حمله كرد و آنها را كشت و بالأخره به مكه نيز حمله كرد و كشتارهاى بيرحمانهاى به راه انداخت و حجرالأسود را از كعبه ربود كه شرح مفصّل آن به زودى خواهد آمد.
ابوطاهر آدم بىرحم و متهوّرى بود. او در سال 311 به بصره كه حصارى دور آن كشيده بودند، حمله كرد و نيروهاى او با نردبانهاى مخصوص از بالاى حصار به داخل شهر نفوذ كردند.
به گفتۀ ابن كثير: در اين حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسيارى از مردم را كشتند. . .31
ابوطاهر شهر «هجر» را پايتخت خود قرار داده بود كه به گفتۀ ياقوت مركز بحرين بود و گاهى هم به همۀ بلاد بحرين «هجر» اطلاق مىشد.32 او سربازان از جان گذشته و پيشمرگان بسيارى داشت كه همين امر رمز پيروزيهاى نظامى پىدرپى او بود. نوشتهاند كه «ابن ابى الساج» هنگام حركت دادن سپاه سىهزار نفرى خود به عزم جنگ با قرمطيان، پيكى براى اتمام حجت نزد پيشواى آنان ابوطاهر جنابى فرستاد. چون پيك پيش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسيد: «ابن ابى الساج» چه تعداد سپاهى با خود آورده است؟ پيك جواب داد: سى هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره كرد و گفت: در حقيقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روى به يكى از جنگجويان خود نمود و به او فرمان داد كه در دم، خنجر بركشيده و شكم خود را بدريد. ابوطاهر به پيك گفت: با چنين جانبازى كه از جنگجويان من ديدى، «ابن ابى الساج» چه كار تواند كرد؟33
بهرحال ابوطاهر موجود عجيبى بود و به بسيارى از شهرهاى اطراف مانند شهرهاى كوفه و بصره و رقه و قادسيه و رأس العين و نصيبين و كفرتوثا و موصل و چند شهر ديگر حمله كرد و تمامى اين حملهها با كشتارهاى وسيعى همراه بود او حتى قصد دمشق و فلسطين كرد ولى موفق نشد و همچنين او تا يك فرسخى بغداد رسيد ولى از آنجا بازگشت.34
ابوطاهر از شعرهم بهرهاى داشت و در قطعه شعرى كه به او منسوب است از بلند پروازىهاى خود و همينطور از اينكه او داعى بر مهدى است خبر داده است. البته منظور او از مهدى، مهدى فاطمى است كه در آفريقا خروج كرده بود. آن شعرها اين است: أغرّكُمُ منّى رجوعى الى هَجَر
تا آنجا كه مىگويد: انا الداع للمهدى لاشك غيره
البته ما اينجا درصدد ذكر جزئيات دستاندازيهاى ابوطاهر به شهرها نيستيم، از آنچه كه به اختصار گفتيم، معلوم شد كه ابوطاهر دولت مقتدرى در بحرين و جنوب خليج فارس تشكيل داده بود و مقابله با آن كار آسانى نبود و مسلمانان را در جريان ربوده شدن حجرالاسود به وسيلۀ قرامطه كه شرح آن را به زودى خواهيم آورد، نبايد چندان توبيخ كرد.