68رسيدن (به) بيروت، هيچ كس امكان برخاستن و طعام خوردن نداشت تا رسيديم بيروت.
واپور لنگر انداخت. قدرى به حال آمده، چاى خورديم. بعدازظهر اجزاى قرنطينه آمدند كه از واپور آييد به قرنطينه. هوا ابر بود، باران گاه گاه مىباريد. چند قايق بيرون آمده، به قرنطينه رفتند. باران شدت كرد، بعد از آن ساكت شد.
باز ما را نگذاشتند كه، بايد برويد قرنطينه! اسبابها را كنار واپور آورده، به قايق گذاشتيم و خودمان بسم الله گفته توى قايق آمديم. تا قرنطينه خيلى راه بود و در ميان راه با قايق مىرفتم. باران بزرگ قطره بنا كرد باريدن كه جميع اسباب و لباسها تر شد و دريا موج مىزد و كنار دريا كوه بود. موج آب به كوه و سنگ مى رسيد، صداى مهيب مىآمد و در ميان قايق بودم، ديدم كه موج آب به بلندى ده زرع روى به طرف قايق مىآيد و اضطراب نمودم كه اين موج ما را غرق مىكند! يكى از رفقاها برخاست، يك دفعه موج آب از سر رفيق ما يك زرع بالا رفت و قايق پر از آب شد و تمام كه ده نفر آدم بوديم، همه آب شديم و نزديك كناره رسيده بوديم. الحمد (لله) غرق نشديم. باز موج ديگر آمد. آن موج از قايق كنار رفت كه ريسمان از قايق به كنار انداختند، سرش را گرفتند، قدرى آسوده شديم.
از قايق بيرون آمديم كه از سرتاسر تا پا آب شده بوديم. اسبابها را آورديم به جاى مسقّف كه نزد قرنطينه بود و دو ساعت به غروب مانده بودكه آنجا رسيديم و تا آب لباس قدرى خشك نموديم، فشرديم، آفتاب غروبكرد. گفتند فردا به قرنطينه برويد. شب هوا سرد وهمه لباس ورختخواب تر بود و آنجا جاى بزرگ بود، خوب بود. ذغال از واپور آورده بوديم. ذغالها در منقل ريخته سه چهار منقل گذاشتيم و لحاف را در روى آتش قدرى خشك نموديم.
با فلاكت آن شب را صبح نموديم و شكر مىكرديم كه از عرق شدن نجات يافتيم و از عمر ما باقى مانده بود كه سلامت شديم. بعد از صبح شدن به قرنطينه رفتيم و اينجا مثل طور سينا نبود لكن لباس و رختخواب را بخور گذاشتند و شستن