62و بعد از يك هفته، حمل (كاروان) شام آمد.
از حاجى على آقا شيرازى كه رعيت ايران بود، شتر كرايه كرديم هجده ليره و يك رفيق ما حاجى ميرزا حسن نام داشت. محرّر برادرِ حاجى ميرزا حسن مجتهد، لكن آدم خوبى بود. در اوايل انجمن كه در تبريز بود، به انجمن خيلى آمد رفت مىكرد و در باطوم چنان شهرت داده بود كه از اهل انجمن هستم. قونسول را در باطوم فحش داده و گفته بود عزل مىكنم! قونسولِ باطوم با هزار التماس آنچه خواهش مشار اليه بود جابجا نمود و عليه آمده بود. بعضىها به او انجمن مىگفتند. در عليه به نزد سفير رفته بود، او هم چنان فهميده كه از انجمن آمده، ملاحظۀ وضع حجاج نمايد. برادر سفير ارفع الدوله كه به قونسولگرى مكه با همان كشتى كه ما رفتيم او هم عازم شد، به او سفارش حاجى ميرزا حسن را نموده بود. در كشتى بسيار در نزد قونسول مىرفت و خودمان هم ملاحظه كرديم كه يك پولتيك به دست ما افتاده، اسم او را انجمن گذاشتيم؛ حاجى ميرزا حسن انجمن در ميان حجاج مشهور شد و حاجى على اكبر شيرازى حملهدار خيلى احترام مىكرد و چادر ما در سر قافله بود. ملقب به چادر انجمن شد و بعضى كارها اتفاق مىافتد كه رجوع حجاج به چادر ما مىشد و جهت اين رسم مخارج ما قدرى زياد شد، [اما] به زيادى خرج پاپى نبوديم و نوكر داشتيم و حملهدار ما هم رييس حملهدارهاى حمل حاجى على آقا بود و در هر چيز ما مقدّم بوديم و احترام در نزد حجّاج داشتيم.
حركت به سمت مكۀ مكرمه
تا اين كه از مدينۀ منوره حركت نموده، در مسجد شجره احرام بسته، لبيك گويان عازم طواف بيت الله الحرام شديم و در عرض راه، احوالات زياد روى داد. چون بنا به مختصر نوشتن است از آنها مىگذرم و روز هفتم ذى حجه وارد مكۀ معظمه شده، ديديم كه عثمانىها حركت به منا نمودهاند كه اختلاف ماه به ميان انداخته كه عيد قربان را پيش انداختند و ما هم آن روز به زحمت كلى از كوچه