14پوشش دنيا، ديدار مىكند و چقدر، پوشش حاجيان با پوشش مردگان همانند است؟ ! نه لباس مسافران كعبه دوخته است و نه لباس مسافران آخرت.47
آرى، هنگام پوشيدن جامههاى احرام، نوبت وابستگى سپرى گشته و نوبت وارستگى فرا رسيده است.
«چون جامۀ احرام راست كند، تا چون نزديك رسد، جامۀ عادت بيرون كند و اين، درپوشد - و اين دو ازار سپيد بود - بايد كه از كفن ياد كند كه جامۀ آن سفر نيز مخالف اين جهان خواهد بود.»48
4. وداع وطن و هم وطن
حاجى بايد در لحظۀ وداع وطن و بستگان و اهالى وطن بداند كه اين سفر، سفر الىالله است و با سفرهاى دنيوى فرقهاى بسيار دارد. او بايد توجه كند كه كجا مىرود و چه مىجويد و به ديدار كه مىرود؟ او به همراه هزاران زائر، راهى كوى پادشاه پادشاهان و رهسپار ديار خداى عالميان شده است؛ همانها كه دعوت شدند و اجابت كردند و تشويق شدند و بر سرشوق آمدند، و چون به تكاپويشان واداشتند، قطع علايق را وگريز از خلايق را به جان و دل پذيرفتند و به خانهاى روى آوردند كه خدايش تكريم كرده و شأنش را بزرگ شمرده و قدرش را رفعت بخشيده و ديدار بيت را مقدمۀ ديدار صاحب بيت شمرده تا به لطف و عنايت او به آرزوى خود برسند و با ديدار نايل آيند و بر قلّۀ سعادت نشينند، و دل را به اميد وصول و قبول مشغول دارند و شيفتۀ اعمال ظاهرى و مال و منال نشوند. بلكه به فضل محبوب اعتماد كنند و به تحقّق وعدههاى او اميد وار شوند و بدانند كه اگر بميرند و به مقصد نرسند، اجرشان با خداست.49
و او هرگز زحمات مخلصانۀ بندگان را بى اجر و مزد نمىگذارد.50
آن كه دلى دارد شيفتۀ يار و سينهاى دارد مالامال از سوز و گداز و ناآرام و بىقرار، «چون عقبات و خطرهاى باديه بيند، بايد كه از منكَر و نكير و عقارب و حيات گور ياد آرد، كه از لحد تا حشر باديهاى عظيم خواهد بود با عقبههاى بسيار و چنانكه بىبدرقه از آفت باديه سلامت نيايد، همچنين از هولهاى گور سلامت نيابد بىبدرقۀ طاعت، و چنان كه اندر باديه از اهل و وطن و دوستان تنها ماند، در گور همچنين خواهد بود» .51
5. ميقات و تلبيه و احرام
حاجى بايد به هنگام تلبيه توجه كند كه معناى آن، اجابت نداى معشوق است و بايد بدان اميد «لَبَّيك» گويد كه از او پذيرفته شود، نه اينكه به او بگويند، «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيك» . او بايد ميان خوف و رجا باشد. او بايد از حول و قوۀ خويش تبرّى جويد و به فضل و كرم معبود دل ببندد. تلبيه آغاز كار است. اينجا پرتگاه خطر است. مباد كه حاجى همينجا سقوط كند و تا آخر مهجور و محروم ماند. سفيان بن عيينه مىگويد: «امام سجاد، هنگامى كه جامۀ احرام پوشيد و بر مركب نشست، رنگش به زردى گراييد و براندامش لرزه افتاد و نتوانست «لَبَّيك» بگويد.
گفتند: چرا لبّيك نمىگويى؟ فرمود: مىترسم پروردگارم به من بگويد: «لا لَبَّيكَ وَ لا سَعدَيك» . همين كه لبيك گفت، بىهوش شد و از بالاى مركب بر زمين افتاد! او تا پايان اعمال حج، اينگونه حالاتش تكرار مىشد.»