59منابع ديگر، چگونگى فوت عبدالله را اينگونه آوردهاند:
در نخستين ماهىكه آمنه به پيامبر (ص) باردار بود، نامهاى از مدينه به عبدالمطّلب رسيد كه: «دخترت فاطمه در مدينه از دنيا رفته و ثروت بسيارى بر جاى گذاشته است. هر چه سريعتر به مدينه بيا كه اموال وى در خطر است.»
عبدالمطّلب همراه پسرش عبدالله به مدينه رفتند و ده روز آنجا ماندند. هنگامى كه قصد بازگشت به مكّه را داشتند، عبدالله بيمار شد و بيمارى او پانزده روز طول كشيد. تقدير الهى چنين بود كه اين پدر، پيش از ولادت فرزند دنيا را وداع كند و روى همچون ماهِ او را نبيند! اين بود كه روز شانزدهم، عبدالله از دنيا رفت و فرزند و مادر را تنها گذاشت. سفر وى به مدينه در ماه اول باردارى آمنه و وفات او در ماه دوم بود.
عبد المطّلب در سوگ پسر جوانش چنان مىگريست كه هاتفى از غيب براى دلدارى او ندا داد: «آن كس كه خاتم پيامبران در صُلب وى بود، از دنيا رفت و كيست كه مرگ را نچشد؟»
پس عبد المطّلب فرزندش را غسل داد و به خاك سپرد و قبّهاى بر قبر او ساخت و سپس به مكّه بازگشت.
و آنگاه كه خبر وفات عبدالله به آمنه رسيد. او با شنيدن خبر مرگ همسر جوانش كه هنوز دو ماه از ازدواجشان نگذشته بود، گيسو پريشان كرد و بر صورت خود لطمه زد و گريبان چاك كرد و عزادارى برپا نمود. زنان بنى هاشم را نيز دعوت كرد تا در عزاى شوهرش نوحه بگويند و بگريند.
عبد المطّلب نزد عروسش آمنه آمد و او را آرام كرد و گفت: «اى آمنه، محزون مباش كه نزد من مقامى عظيم دارى؛ چرا كه در وجود تو خاتم پيامبران است.» با اين سخنِ عبدالمطلب، آمنه تسكين يافت و قلبش آرام گرفت. آنگاه دو تاج كه يادگار عبد مناف بود به او هديه كرد تا خاطرۀ عبد الله را زنده نگاه دارد.28
وقتى عبدالله از دنيا رفت، تنها وارث او فرزندش محمّد (ص) بود. آنچه برايش به ارث رسيد عبارت بود از: امّ ايمن كنيز پدر، پنج شتر، قطعه زمينى از نخلستان، شمشير و مقدارى از وجوه نقدى.
آيا يهوديان «عبداللّه» را ترور كردند؟
يهوديان در ترور عبدالمطّلب ناكام ماندند تا عبدالله به دنيا آمد. عبدالله مكّى است، اما قبرش در مدينه است.29
يهوديان بارها دست به ترور عبد الله بن عبدالمطّلب زدند امّا ناكام ماندند.30 آنان در صدد قتل پيامبر خدا (ص) بودند؛ چه آن زمان كه در صُلب پدرش (عبدالله) بود و چه زمانىكه در شكم مادرش آمنه قرار داشت:
1. نقل شده كه زنى يهودى را فرستادند تا همسر عبدالله شود و بدينوسيله نطفۀ پيامبر آخر الزمان به رَحِم او منتقل گردد. زن هر روز سر راه عبدالله را مىگرفت و به وى پيشنهاد ازدواج مىداد. اما بعد از ازدواجِ عبدالله، ديگر خبرى از آن زن نشد.31
2. روزى وهب بن عبد مناف ديد يهوديان مىخواهند عبدالله را - كه جوانى بيست و پنج ساله بود - بكشند. او ترسيد و به سراغ بنىهاشم آمد و فرياد زد: عبدالله را دريابيد كه دشمنان او را در ميان گرفتهاند. عبدالله معجزه آسا نجات يافت! وهب كه شاهد نجاتش بود و نور نبوّت را در چهرۀ او مىديد، پيشنهاد ازدواج عبدالله با دخترش آمنه را داد. اين ازدواج مبارك سرگرفت.32
3. كاهنان و احبارِ يهود تلاش داشتند عبدالله را بكشند. بزرگشان به نام ربيان گفت: غذايى فراهم كنيد و به سمّ مهلك آغشتهاش سازيد و آن را نزد عبدالمطّلب ببريد. يهوديان چنين كردند و آن را توسّط زنانى كه صورت خود را پوشانده بودند به خانۀ عبدالمطّلب فرستادند.
همسر عبدالمطّلب بيرون آمد و خوشامد گفت. آنان گفتند: ما از بستگان عبد مناف و فاميل دور تو هستيم. عبد المطّلب به خانوادهاش گفت: بياييد و از آنچه بستگانتان برايتان آوردهاند بخوريد. هنگامىكه خواستند از آن بخورند، غذا به سخن آمد و گفت: از من نخوريد كه مسمومم كردهاند. خانوادۀ عبد المطّلب از غذا نخوردند و به جستجوى آن زنان برخاستند ولى اثرى از ايشان نيافتند. (و اين از نشانههاى پيامبرىِ محمد بن عبد الله است) .33