57چنانكه پيشتر نيز اشاره شد، علاوه بر ايمان آنان، اين مطلب نيز در روايات تصريح شده كه اجداد بزرگوار پيامبر (ص) از آدم تا عبدالله: همه از ازدواجهاى پاك بودند و از صلبهاى مطهّر به رحمهاى مطهّر منتقل گشتند و هرگز نكاح جاهليّت در آنها راه نيافت.
عبدالمطّلب در زمان جاهليّت، ازدواج فرزندان با همسران پدر را حرام كرده بود.21
اماميه براى اثبات اين مطلب روايات زيادى از كتابهاى اهل سنت نقل كردهاند و چند روايتى كه در كتابهايشان برخلاف اين مطلب نقل شده، توجيه كرده و پاسخ دادهاند.
پدر پيامبر
تأمّلى بيشتر در نام «عبد اللّه» پدر پيامبر خدا (ص)
در محيط و دورانى كه بهطور معمول، خانوادهها نام «عبد العُزَّى» ، «عبد هُبل» ، «عبد وَدّ» و. . . بر فرزندان خود مىنهادند، عبد المطّلب نام «عبد الله» بر پدر پيامبر (ص) نهاد؛ نامى محترم كه مركب است از كلمۀ «عبد» و «الله» و متناسب با هدف و دعوت رسول الله (ص) ، و اين عنايتى الهى است و بيانگر رشد فكرى و معنوى جدّ پيامبر (ص) و نيز از نشانههاى موحّد بودن پدران آن حضرت.
نجات عبد الله از قربانى شدن
پيش از زمان عبد المطّلب در مكّه جنگى رخ داد و سرانجام چاه زمزم را با خاك پركردند و اثرى از آن بهجاى نگذاشتند.
عبد المطّلب، جدّ پيامبر (ص) در جستجوى زمزم برآمد و در جريان حفر چاه زمزم، با خداوند عهد بست هرگاه داراى ده پسر شد كه در كارها يارىاش كنند، يكى از آنان را در راه خدا قربانى كند. خداوند ده پسر به او داد و او تصميم گرفت به عهد خود وفا كند. از اين رو، فرزندان خويش را جمع كرد و قضيّه را با آنان در ميان نهاد. فرزندان همگى پذيرفتند. عبد المطّلب بر آن شد كه با قرعه فرزند قربانى را برگزيند. وقتى قرعه زدند، به نام عبدالله درآمد. عبد المطّلب عبدالله را به محلّى بردكه شترها را نحر مىكردند و كارد به دست گرفت تا ذبحش كند. برادران عبدالله و جمعى از بزرگان مانع شدند و گفتند: تا جايىكه عذر باقى است نمىگذاريم عبدالله ذبح شود و گفتند كه عبدالله را با ده شتر قرعه زنَد؛ اگر به نام شترها درآمد، فداى عبدالله باشند و اگر به نام عبدالله درآمد فديه را افزون كنند و به اينگونه، بر عدد شترها بيفزايد تا قرعه به نام شتر برآيد و عبدالله به سلامت بماند و خدا راضى شود.
عبدالله را با ده شتر قرعه زدند، قرعه به نام عبدالله درآمد. پس ده شتر ديگر افزودند، باز به نام عبدالله درآمد. همچنان ده شتر افزودند و قرعه زدند تا شماره به صد رسيد. در اين هنگام، قرعه به نام شتر درآمد. قريش جشن و شادمانى به راه انداختند و گفتند: خدا راضى شد. عبدالمطّلب فرمود: «لاَ وَ رَبِّ الْبَيْت» . به اين حد نتوان اكتفا كرد و دو مرتبۀ ديگر قرعه زدند، كه هر دو به نام شترها درآمد. عبد المطّلب مطمئن شد و صد شتر را بهجاى عبدالله نحر كرد و از همين رو است كه پيامبر (ص) فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن» ؛22 «من فرزند دو ذبيحم» و از دو «ذبيح» (وقربانى) ، جدّش حضرت اسماعيل و پدرش عبدالله را اراده كرد.23
نور محمدى (ص)
خداوند نور پاك محمّدى را در آدم (ع) به وديعت نهاد تا در نسلى خاص از پدران و مادران منتقل شود. از آغاز خلقت، نورِ وجود پيامبر (ص) در پيشانى آدم و اجداد آن حضرت: نمايان بود و درخشش آن به حدّى بود كه مردم مبهوت مىماندند و دليل آن را مىجستند.
اين نور، نسل به نسل منتقل گرديد تا به هاشم، پدر عبد المطّلب رسيد و درخششى افزون يافت. آنگاه كه ظهور نور محمدى نزديك شد، هر جا هاشم مىرفت سنگها و كوهها ولادت پيامبر (ص) را به او بشارت مىدادند. مردم نيز از ديدن نور پيشانىِ هاشم متحيّر مىشدند ولى علّت آن را نمىدانستند.