72حكيم بن حزام مردى بود با سخاوت و داراى طبعى بلند و روحى بخشنده و كريم. او به جهت شكرانۀ نعمت مسلمانىاش، بعد از مسلمانى و هجرت به مدينه، به حج رفت و صد شتر قربانى كرد و صد غلام را لباس احرام پوشاند تا در وقوف به عرفه آنها را آزاد كند. غلامها را به مكه برد و در عرفه به گردن هر يك طوق طلايى افكند كه بر آنها اين جمله نقش شده بود؛
«عُتَقَاءُ الله عَن حَكِيمِ بنِ حِزامٍ» 1«اينها از سوى حكيم، آزاد شدههاى راه خدايند.»
از طبع بلند او همين بس كه در زمان ابوبكر و عمر، حتى از حق خود از بيت المال هم گذشت و نپذيرفت تا آنكه عمر در ميان مردم اعلام كرد: مردم! شما گواه باشيد هرچه به حكيم اصرار مىكنم، حق خود را از بيت المال بستاند، نميپذيرد. او تا لحظۀ مرگ هم از كسى چيزى قبول نكرد.» 2
حكيم بن حِزام و صلۀ رحم
از ويژگيهاى بارز و برجستۀ وى، صلۀ رحم بود. حتى آنگاه كه بنيهاشم در كنار پيامبر (ص) بودند و در شعب ابوطالب در محاصرۀ اقتصادى به سر مىبردند و كسى جرأت نداشت با مسلمانان مراوده و داد و ستد داشته باشد و مشكلى را از آنها برطرف نمايد، حكيم بن حزام در چنين موقعيتى خطير و حساس، براى زندانيان و محصور شدگان شعب، غذا مىفرستاد و آنها را بهطور رايگان و به جهت صلۀ رحم، به مسلمانان و پيامبر (ص) تقديم ميكرد.
در بحارالأنوار علامۀ مجلسى آمده است:
«روزى حكيم بن حزام براى مسلمانانى كه در شعب محاصره شده بودند آذوقه مىبرد، ابوجهل با وى برخورد كرد و پرسيد: كجا مىروى و اين آذوقهها چيست؟ حكيم گفت: آنها را براى محمد و يارانش مىبرم. ابوجهل اعتراض كرد و گفت: اين مخالفت با قراردادى است كه امضا كردهاى، تو را رسوا خواهم كرد! جلوى او و آذوقهها را گرفت وگفت: نمىگذارم آنها را به شعب ابو طالب ببرى. از حكيم بن حزام اصرار و از ابوجهل منع و اعتراض. . . تا اينكه كار به زد و خورد انجاميد. ابوالبخترى كه از قريش بود، به پشتيبانى از حكيم برخاست و گفت: ابوجهل! حيا نمىكنى؟ ! اين مرد گندمى راكه از عمهاش پيش او بوده برايش مىبرد و تو مانع اداى حق مىشوى؟ درگيرى به آنجا رسيد كه ابوالبخترى با استخوانِ ساق پاى شتر بر سر ابوجهل كوبيد و سر وى مجروح شد و خون جارى گشت. تمام اين ماجرا را حمزۀ بن عبدالمطّلب از نزديك مىديدد، ليكن از خوف آنكه مخالفتها شديدتر شود. دخالت نكرد.» 3
در زندگى حكيم بن حزام، صلۀ رحم جايگاه خاصى داشت؛ چنانكه در مدينه همواره براى