65شعر درآيد، مطلوب است. فردى از صحابه به نام صلصال كه در گفتن شعر مهارت داشت، آن را اينگونه به شعر در آورد:
تَخَيَّرْ قَرِيناً مِنْ فِعَالِكَ إِنَّمَا
قَرِينُ الْفَتَى فِي الْقَبْرِ مَا كَانَ يَفْعَلُ يفعل
فَلاَ بُدَّ لِلإِنْسَانِ مِنْ أَنْ يُعِدَّهُ
لِيَوْمٍ يُنَادَى الْمَرْءُ فِيهِ فَيُقْبِلُ
فَإِنْ كُنْتَ مَشْغُولاً بِشَيْءٍ فَلاَ تَكُنْ
بِغَيْرِ الَّذِي يَرْضَى بِهِ اللَّهُ تَشْغَلُ
فَمَا يَصْحَبُ الإِنْسَانَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ
وَ مِنْ قَبْلِهِ إِلاَّ الَّذِي كَانَ يَعْمَلُ
أَلاَ إِنَّمَا الإِنْسَانُ ضَيْفٌ لأَهْلِهِ
ُقِيمُ قَلِيلاً عِنْدَهُمْ ثُمَّ يَرْحَل 1«از كردار خويش، دوستى براى خود برگزين كه رفيق آدمى در گور (برزخ) همانا اعمال او است. پس ناگزير، انسان بايد عملى را براى روز رستاخيز و روزى كه فراخوانده مىشود برگزيند.
پس اگر بهكارى سرگرم مىشوى، مراقب باش كارى باشد كه رضاى خدا در آن است.
پس پيش و پس از مرگ، جز عمل انسان، همنشينش نخواهد بود.
همانا آدمى در جمع خانوادهاش ميهمانى بيش نيست كه اندكى در ميان ايشان درنگ و سپس به سراى آخرت كوچ خواهد كرد.»
قيس، حليم و بردبار
در تاريخ عرب، حلم و بردبارى را به احنف بن قيس مثال مىزنند ليكن با اين حال وقتى از احنف بن قيس پرسيدند حلم را از كه آموختى؟ گفت: از قيس بن عاصم منقرى. يك بار او را ديدم كه در روبهروى خانهاش تكيه به شمشير كرده و مردم را پند و اندرز مىداد. در اين ميان، كشتهاى را با مردى كه دستهايش را بسته بودند، آوردند. به قيس گفتند: اين پسرِ برادر تو است كه پسرت را كشته است! اما به خدا سوگند، قيس نه تكيهاش را از شمشير گرفت و نه سخنش را قطع كرد، بلكه به سخنانش ادامه داد و بيآنكه حواسش به هم بريزد و يا لكنتى به او دست دهد، سخنش را به پايان رساند. چون از سخنرانى فارغ شد، متوجه پسر برادرش گرديد و گفت: پسر برادرم! بد كارى مرتكب شدى، خدايت را نافرمانى كردى، رحِم و خويشاوندى خود را بريدى! تير خود را دربارۀ خودت به كار انداختى و افرادت را كم كردى!