8انسانى. هر دوى آنها را به خدا سپرد و رفت.
قهرمان صحنۀ دوم، هاجر، مادر حضرت اسماعيل (ع) است كه اين مهاجرت را مى پذيرد. چون خداوند به همسرش فرمان داده است. او با تمام شدن آب و چيره شدن تشنگى بر فرزندش اسماعيل، براى يافتنآب ميان دو كوه سعى ميكند تا اينكه خداوند سعى ودعايش را پاسخ ميدهد و چشمهاى در زير پاى فرزندش اسماعيل ميجوشد.
قهرمان صحنه سوم، حضرت اسماعيل (ع) است. آنگاه كه جوانى برومند بود، پدرش نزد او آمد و دستور خداوند را كه ذبح فرزند به دست خودش بود، به اسماعيل خبر داد. قرآن اين صحنه را چنين ترسيم مى كند: (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْرَاهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ) . 1
هر يك از صحنههاى سه گانۀ اين داستان، درسهاى توحيدى بزرگى را در بر دارند. در اينجا به طور خلاصه اين درس ها را مرور ميكنيم:
درس اول: توكّل و اعتماد به خدا
حضرت ابراهيم (ع) به دستور خداوند به همراه همسرش هاجر (مادر اسماعيل) به اين درۀ خشك آمد. در تفسير على ابن ابراهيم قمى آمده است: «. . . حضرت ابراهيم به هر نقطۀ خرّم و داراى كشت و درخت و نخل ميرسيد، به جبرئيل ميگفت: اينجا بمانيم؟ جبرئيل پاسخ ميداد: در ا ينجا نميمانيم، حركت كن. تا اينكه به مكه رسيدند. آنگاه كه در اين مكان فرود آمدند، يك درخت وجود داشت و هاجر ردايى را به درخت بست تا در سايۀ آن باشند. وقتى ابراهيم آنان را مستقر كرد و آهنگ رفتن به سوى ساره را داشت، هاجر به وى گفت: اى ابراهيم، چرا ما را در جايى كه نه آب و كشتى هست و نه همدم، رها ميكنى؟ ! ابراهيم پاسخ داد: همانا خداوند است كه به من فرمان داد شما را در اين نقطه بگذارم. پس از اين سخن حركت كرد. . . وقتى كه به «كراء» - كوهى در طوى - رسيد، ابراهيم رو به سوى آنان كرد و گفت: پروردگارا! من [يكى از] فرزندانم را در درّهاى بىكشت، نزد خانۀ محترم تو سكونت دادم. پروردگارا! تا نماز را به پا دارند. پس دلهاى برخى از مردم را به سوى آنان گرايش ده و آنان را از محصولات [مورد نيازشان] روزى ده، باشد كه سپاسگزارى كنند. 2آنگاه به حركت خود ادامه داد و هاجر در اين مكان ماند.» 3اين بود درس نخست اين داستان كه ابراهيم (ع) با اعتماد كامل به خداوند، فرمانبردارى از وى و توكل به او، همسر و فرزندش اسماعيل را در اين درّۀ خشك رها ميكند و به دستور خداوند از كنارشان مى رود و آنان را به خدا ميسپارد. با اعتماد و توكل خدا از آنها جدا ميشود و تنها از خداوند ميخواهد از آنان مراقبت كند و از محصولات مورد نيازشان روزى دهد.
درس دوم: سعى و كوشش
درس ديگرى كه از حركت هاجر، مادر اسماعيل ميآموزيم، مطلبى است كه در روايت آمده و آن را هشام از امام صادق (ع) اينگونه نقل ميكند: «هنگامى كه خورشيد بالا آمد، اسماعيل تشنه شد و آب خواست. هاجر در اين درّه سعى كرد و كوشيد و فرياد برآورد: آيا همدم و مونسى هست؟ وى از اسماعيل دور شد و بر بالاى صفا رفت. از آنجا [به درّه نگريست و] سرابى ديد. گمان كرد كه آب است. پس به درون درّه آمد و سعى كرد. . . اين كار