8> وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق <، مردم را به حج فرا خوان تا پياده يا سواره بر شتران لاغر و راهوار، از راههاى دور نزد تو بيايند. عبور از عمق درهها و افقهاى ژرف و نا پيداى فلاتهاى دور و طول سفر و راه دراز، هم مركب راهوار مسافر را لاغر و تكيده مىكند، هم مسافر را رنجور و خسته مىنمايد و سرّ آن اين است كه مسافر با طى اين راه بلند وطولانى و پذيرفتن غربت، بداند كه كمال يافتن هر چيز در غربت است؛ چون تمام پديدهها عدم بودهاند و شهر و ديار حقيقى تمام آنها ديار و شهر نيستى و عدم است و نخستين مسكن ومنزل همۀ پديدها، منزل «نفى محض» و «عدم خالص» است و روشن است تا آنها در شهر عدم و ايستگاه نيستى عقيم بودهاند، در نازلترين و پايينترين مرتبۀ نقص و كمبود بودهاند و چون از عدمستان و ايستگاه نيستى به غربتكدۀ عالم وجود آمدهاند، به انواع كمالات و اقسام سعادات نايل شدهاند و اين سرّ آن است كه كمال حاصل نشود مگر با سفر و غربت.02 و ماندن در ديار و وطنِ عدم، ماندن در ظلمت است و هيچ تاريكى و ظلمتى شديدتر از ظلمت و تاريكى عدم نيست؛ زيرا چيز تاريك، بدان سبب تاريك ناميده مىشود كه چشم را توان ديدنِ آن نيست، هرچند خود موجود است اما براى بيننده وجود ندارد. پس هر چيزى كه نه براى خود موجود است و نه براى ديگرى، جز غايت ظلمت و تاريكى، نامى نمىتوان بر آن نهاد و هر چيز كه براى خود ظاهر نشود براى غير نيز ظاهر نشود.
و هر چيزى به اعتبار حيثت ذاتش عدمِ محض است و چون به اعتبار وجهى كه وجود حق اول بر او سريان يافته توجه شود موجود ديده مىشود21 و از عدمستان به گلستانِ وجود سفر مىكند و از ظلمتكدۀ عدم به نور وجود راه پيدا مىكند، و چون از آن عالم وارد عالم وجود شدند، همه خاك خالصاند؛ چنانكه منقول از على (ع) است كه فرمود:
فإن يكن لهم فى أصلهم شرف
يفاخرون به فالطين و الماء
«اگر در بنياد خود شرافتى سراغ دارند كه بدان بنازند، همانا آب وگل است.»
و در اين مرحله هركس و هر چيز، به صورت آب و گِل باقى بماند، در منزل اصلى و معدن نخستين مقيم گشته، به آن توجه و التفاوتى نشده است، و از آن، به وصفى از اوصاف كمال و نشانهاى از نشانههاى جلال ياد نمىشود، و چون از اين بارانداز و منزل و وطن هجرت كرد و با طبايع ديگر كه نسبت به آنها چون غربا است در آميخت، آمادۀ پذيرش اشارۀ «نفس رحمانى» و «عقول الهيۀ متعاليه» مىشود و در نهايت، درهاى فيض و فتوحات ربّانيه به روى او باز مىشود؛ چنانكه حق تعالى فرمود: > ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقين <؛ «بار ديگر او را آفرينش ديگر داديم، درخود تعظيم است خداوند، آن بهترين آفرينندگان.»
پس، بعد از اين، اقامتگاه ديگرى است كه صلب پدر باشد؛ چنانكه حق تعالى فرمود: ( وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ. . . ) . 22
و اوست خداوندى كه شما را از يك تن بيافريد، سپس شما را قرار گاهى است و وديعت جايگاهى، تا آن قطره در آن اقامتگاه باقى است، آن را شئ «مستقر» نامند و چون از آن منزل به رحم مادر سفر كرد، انواع كرامتها به آن مىرسد و اقسام نعمتها به آن و اصل مىشود. «مستودع» ناميده مىشود؛ يعنى از انواع نعمتهاى دنيوى كه «مادر» بهرهمند مىشود و ريشۀ جانش مىگردد، تغذيه مىكند و روشن است كه تمام اين خيرها در «سفر» براى او حاصل مىشود.
به هرحال، «سفر» موجب بروز ظهور كمال است حتى «سفر» ظاهرى در نشأۀ دنيوى؛ همچنانكه حضرت ختمى مرتب (ص) و حضرت على (عليهم السلام) شريعت را در سفر اظهار كردند؛ يعنى پيامبر در هجرت از مكه به مدينه و امام در هجرت از مدينه به كوفه، تا چه رسد به سفر باطنى همچون مرگ كه دروازۀ سعادت و سرآغاز خيرات و كرامات است و با آن به بزرگترين درجات و برترين نتايج مىرسند و در حقيقت مرگ، خود سفرى است از اين جهان بى محتوا، خالى و ويران.
سفر حج
از آنجا كه بروز و ظهور كمالات، در سير و سلوك و سفر حاصل مىشود و از اينكه قرآن نخستين نداى ابراهيم (ع) را براى حجگزاران بر پايه و اساس يك سفر دور و دراز، كه از درون دشتهاى پهناور و عمق درهها صورت مىپذيرد، بنا نهاده است، حكايت از اين دارد كه حج در دامن يك سفر ظاهر مىشود و اهل معرفت و عرفان در راز و رمز اين سفر ظاهرى، نكتهاى باطنى گفتهاند كه به مواردى اشاره مىشود:
1. سفر ظاهرى حج، از جهتى شبيه به سفر اخروى است و مقصود از آن، رسيدن به خانۀ خداست تا در نتيجه، وصول به صاحبِ خانه تحقق يابد.32 و گفتهاند: از عبرتهاى حج آن است كه اين سفر از وجهى بر مثال سفر آخرت است كه در اين سفر مقصد خانه است و در آن سفر خداوندِ خانه و در يكى فراخوانى بر «حج البيت» است و در ديگرى فراخوانى براى ديدار با حق؛ > إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون <.