23
شخصيت و موقعيت امّالبنين در اسلام
نسب و حسب امّالبنين
امّالبنين؛ (فاطمه) ، دختر حزام بن خالد بن ربيعه (برادر شاعر معروف دورانِ قبل از اسلام -عصر جاهليت- صاحب يكى از محلّقات سبعه) ، فرزند عامربن كلاببن ربيعة بن عامربن صعصعه كلابى.1
مادرش؛ شمامه، دختر سهيلبن عامربن مالكبن جعفربن كلاب2 و اجداد و نياكان او، همه از دلاوران عرب در عصر جاهليت بودند كه حماسههاى جاويدان داشتند، تا آنجاكه در شجاعت و سخاوت زبانزد خاص و عام بودند. در وصف آنها همين بس كه جناب عقيلبن ابوطالب گفت:
«در ميان قوم عرب نمىتوان كسى را يافت كه از پدران و نياكان امّالبنين شجاعتر و دلاورتر باشد.»
داستان ولادت امّالبنين
آوردهاند كه حزامبن خالدبن ربيعه، در حال سفر بود كه همسرش، فاطمه (امّالبنين) را به دنيا آورد. او در يكى از شبها خواب ديد كه بر روى زمين حاصلخيزى نشسته و از دوستان و ياران خود دورى گزيده است و در اين حال، مرواريدى در دست دارد كه پيوسته آنرا زيرورو مىكند و بر زيبايى آن، سخت شيفته است. ناگاه مردى از سوى باديه، سوار بر اسب، به سوى او آمد. همينكه به او رسيد، سلام كرد و آن مرد جواب سلامش را داد. آنگاه مرد سواركار گفت: اين مرواريد را كه در دست دارى، چند مىفروشى؟
وى پاسخ داد: من قيمت آن را نمىدانم. شما آن را چند مىخرى؟ آن مرد پاسخ داد: من نيز نمىدانم قيمت آن چند است. امّا مىخواهم آنرا به يكى از اميران هديه كنم. در عوض چيزى را براى تو ضمانت مىكنم كه گرانبهاتر از درهم و دينار است. حزامبن خالد پرسيد: آن چيست كه از درهم و دينار گرانبهاتر است؟ !
گفت: من ضمانت مىكنم كه تو نزد او قرب و مقام و جاه و جلال ابدى داشته باشى.
حزام گفت: واقعاً تو مرا به اين مقام مىرسانى؟
گفت: آرى.
پرسيد: تو هم در اين ماجرا واسطه من مىشوى؟ !
گفت: آرى، من واسطهات مىشوم. پس آنرا به من بده. حزام مرواريد را به آن مرد داد. همينكه از خواب بيدار شد، رؤياى خود را بر دوستانش حكايت كرد و از آنها خواست آنرا تعبير كنند؛ يكى از آنان گفت: اگر خواب تو، رؤياى صادق باشد، پس خداوند به تو دخترى مىبخشد كه يكى از بزرگان از او خواستگارى مىكند و به همين خاطر به خويشاوندى با او مفتخر شده، به شرافت و سيادت نائل خواهى شد.
وقتى از سفر برگشت، متوجه شد كه همسرش «ثمامه بنت سهيل» وضع حمل كرده است. شكفته و خرسند شد و با خود گفت: آن رؤيا، صادقه بود!
از وى پرسيدند: نامش چه بگذاريم؟ گفت: نامش را فاطمه و كنيهاش را امّالبنين بگذاريد.
متأسفانه تاريخ دقيق ولادت اين بانوى بزرگوار مشخص نيست. در حالىكه تاريخ، گاه پيش افتادهترين مسائل در مجالس لهو و لعب خلفاى بنىاميه و بنىعباس را ثبت مىكند؛ مثلا رنگ گردنبند ميمون و يا توصيف صداى گرفته دربار و امثال آن را. امّا از حالات و زندگى اين زن قهرمان چيز زيادى به دست نداده است؛ زنىكه سراسر زندگىاش مملو از ارزش و آرمانهاى بلند و مواضع عزتمند بود. اينجا است كه بايد پرسيد: چه شد موعظهها، دانشها و قهرمانىها و جهاد و صبر و مقاومت زنىكه بخشى از حياتش را در بيت امامت سپرى كرد؟ ! و اين به راستى كه دردناك است.
بههر صورت شايد بتوانيم به تاريخ ولادت او دست يابيم، آنهم از طريق ولادت فرزند ارشدش، قمربنىهاشم، كه مورّخان آن را سال 26 هجرى نوشتهاند و عمر شريفش بههنگام شهادت در سرزمين كربلا، حسب روايت طبرسى در كتاب خود (اعلام الورى) ، 34 يا 38 سال بوده است.
ضمن اينكه همه مىدانند واقعه عاشورا بهسال 61 ق. رخ داد. از اينها گذشته، وقتى امام على (ع) ، پس از شهادت حضرت فاطمه (س) ، از برادرش عقيل مىخواهد زنى را به او معرفى كند كه از تبار شجاعان و دلاوران باشد و همين كلام حضرت على (ع) خود نشانگر آن است كه «امّالبنين» در آن دوران، دخترى به سن بلوغ جنسى و عقلى رسيده بوده و لذا مىتوانست همسر آن حضرت باشد. روشن است اگر سن او زير 15 سال بود، عقيل