43آن مرد سبز، مرد خدا، مرد معرفت
آمد و شاخه شاخه ايمان شكوفه داد
مهرناز آزاد
شهر پيغمبر گلها
آفتابِ قدح و مشرق جام است اينجا
باده جز از لب دلدار، حرام است اينجا
اختر شوق فشان از مُژه بر درگه عشق
بارگاه كرم و رحمت عام است اينجا
منبر عاطفهها بنگر و محراب فروغ
راستى ماهِ رخ دوست، تمام است اينجا
گوهر اشك به دامان بقيع افشانيم
تربت پاك امامان هُمام است اينجا
در غروبى كه غمآويز بود قامتِ عشق
غربتِ فاطمه و چار امام است اينجا
شهر پيغمبر گلهاست، بزن ساغر نور
بلبل خاطرهها، مست مُدام است اينجا
«صائم» از جام ولا نوش، زلال صلوات
جاى تسبيح ومناجات و سلام است اينجا
صائم كاشانى
مَى خانه بعثت
عروس شعر شيدايى، به ياد يار مىرقصد
هزار از شوق گل، در دامن گلزار مىرقصد
زلال نور مىنوشند، ياران طرب امشب
شراب بوسه در جام لب دلدار مىرقصد
لب جانان نمىدانم، چه رمزى گفت با ساغر
كه در ميناى شادى، باده گلنار مى رقصد
نمىدانمچه رازى در سه تار مطرباستامشب
كه مضراب دل شورآفرين، بر تار مىرقصد