58به سوى مستجار ميروم. به ياد عظمت و بزرگى فاطمۀ بنت اسد ميافتم، چگونه ممكن است كه زنى به اين مقام برسد! دلم براى خودم، به عنوان يك زن مىسوزد كه تا چه اندازه از قافلۀ خوبان عقب ماندهام؟ ! نگاهى به پردۀ كعبه مياندازم كه سنگين است و سياه و نيز مقدس.
براى آخرين بار نگاهى به ديوار كعبه مياندازم و اشك از ديدگانم جارى ميشود. آيا مىآيد آن روز كه مولاى ما حضرت مهدى (عج) پيشتاز اين امت باشد؟ براى آخرين بار، آب زمزم مىنوشم و با دنيايى از حسرت، خانۀ دوست را ترك مىگويم.
ساعت 9 شب است. در فرودگاه منتظر پروازيم. هوا شرجى است. باربرهاى بزرگ مكانيكى، چمدانها وساكها را به محل استقرار منتقل مىكنند. جنبوجوش زيادى در اطراف به چشم مىخورد. راستش را بخواهى هنوز باورم نمىشود كه از مكه خارج شدهام. فكر مىكنم كه در يكى از اماكن ديدنى اطراف مكه هستم.
در طول اين سفر و شايد هميشه شيفته و مشتاق حركت بودهام، اما امروز عصر كه اتوبوس با سرعت از خيابانهاى مكه مىگذشت، دوست داشتم كه بايستد. شايد براى نخستين بار است كه سكون را دوست داشتم.
ساعت 1 نيمه شب است. سكوت بر چهرهها سايه انداخته، شايد همان اعراض كه دل مرا به آشوب كشانده، در ديگران هم طوفانى بهپا كرده است. از يكسو از خانۀ امن خدا دور مىشوى و از سوى ديگر آرامش انجام مناسك حج بر دلت؛ مانند زلال آب جارى مىشود و وجودت را خنك مىكند. در تعارض «وداع» و «ديدار» دست و پا مىزنى، نمىدانى كه اشك بريزى يا بخندى.
باورم نمىشود كه 15 روز گذشته است. گويى همين ديروز بود كه اقوام بدرقهام ميكردند! مثل برق جهيد، اما غرّش رعدش درونم را همچنان مىلرزاند! صداى ميهماندار را مىشنوم كه مىگويد كمربندها را ببنديد. در آسمان مشهد مقدّسيم. از فرط خستگى سه ساعت را كه در راه بوديم، خوابيدهام. اكنون ميبينم كه چراغهاى سبز مشهد برق مىزند.
السلام عليك يا على بن موسىالرضا؛ اى ثامن الحجج، سلام مادرت نجمه خاتون را از مدينه برايت به ارمغان آوردهام.
هواپيما آرام فرود ميآيد. دلم مىشكند و بار ديگر بغض گلويم را مىفشرد و اشك از ديدگانم جارى ميشود. در اين لحظه، گنبد خضرا و بقيع و تمام خاطرات شيرين سفر، در ذهنم مرور مىشود و از خداوند مىخواهم كه توفيق دهد حرمت حج را نگهدارم؛ زيرا حج رفتن آسان است و حاجى ماندن سخت. شهريور 1381
طواف در حريم عشق
مرغ دلها از سينههاى مشتاق عاشقان به آسمان بىانتهاى معنويت، سرزمين نور و صفا پر مىكشد تا در لحظهاى بر گِرد مدينۀ النبى و گنبد خضراى نبوى (ص) گردش عشق كند و در بقيع، خاك غم بر سر ريزد و در سرگردانى و ناپيدايى تربت گمگشتهاى اشك جارى سازد و از آنجا به احرام درآيد و نداى «لَبَّيكَ اللَّهُمَّ لَبَّيكَ. . .» سر دهد. اين همان ندايى است كه دلها را شيفتۀ آسمانها مىسازد و وجود را مملوّ از شوق حضور مىكند. اينجا معجزهاى برپا است؛
مگر وقتى آدم به خانۀ كسى براى ميهمانى مىرود، با كاسۀ نياز مىرود! اگر هم برود كاسهاش را نشان نمىدهد. اين از كرم ميزبان است كه نياز و حاجت ميهمان را دريابد و او را از نيازهايش مستغنى سازد و اكنون كه ميزبان ما، اقتدار جهان در دست اوست و چرخ عالم به نگاهش ميچرخد، پس دستش پر است و بى شك جامهاى نياز ميهمانان را پر خواهد كرد.
اين آخرين نمازى است كه در مسجد النبى (ص) بهجا ميآورم.
پس از نماز، براى آخرين بار بر مرمر زيباى مسجد و حرم چشم مىچرخانم. اشك امانم نمىدهد. . .