47اميرالمؤمنين على و امام حسين و ديگر امامان (عليهم السلام) در مشهد و كاظمين و سامرا مىافتد و بوسه بر در و ديوارشان مىزند و همچون پروانهاى بر گِرد شمعشان دور ضريحشان مىچرخد و مانند بلبل بر شاخۀ گل نغمههاى جگرسوز سر مىدهد، نه از آن رو است كه مرعوب گنبد و بارگاه است و مجذوب نقره و طلا و قنديل و صحن و رواق! نه، چنين نيست، بلكه شيعه بر اساس معرفتى كه دارد، در هر گوشۀ دنيا كه اثر و نشانى از چهارده معصوم سراغ بگيرد، با شوق و ولعى تمام به سوى آن مىشتابد و تا حد تقرب و نزديك شدن، پيش مىرود. آرى، اگر شيعه ممانعتى نبيند، خود را بىتابانه بر سر مراقد طيبه مىافكند و با مژگان چشمش خاكها و غبارهاى آن قبور مطهّر را مىروبد و آنگاه به جاى آن «طلاى ناب» مىريزد و در اندك مدّتى شكوه و جلالى عظيم بر فراز مزارهاى مشرفه بر پا مىكند.
بعد از زيارت ائمۀ بقيع مىخواستيم وارد مسجدالنبى شويم، اما وهابىها ورود به حرم را در شب حرام مىدانند، روشن كردن چراغ را نيز، به همين دليل شبها درهاى حرم را مىبندند. بنابراين، به همراه كاروان به طرف هتل راه افتاديم.
وقت سحر به همراه دوستان به قصد زيارت حرم پيامبر (ص) از هتل بيرون رفتيم و چه زيباست گلدستههاى باريك و نيزهاى شكل مرقد پيامبر خدا، با نور مهتابزدۀ نقرهاى، گويى زيبايى زلالى را مىنماياند كه توان تجلّى عظمت پنهانى را تنها سوسو مىزند. هرچه نزديكتر مىشدم، درونم را حقيرتر مىيافتم. به ديدار رسولالله مىرفتم، كسيكه مهربانتر از همۀ عالميان است، لحظههاى شگفتى بود، جاى همۀ مشتاقان و عاشقان خالى است.
خدايا! باورم نمىشد كه بار ديگر گام در اين مكان مقدس بگذارم. در حالى كه ذكر بسمالله و صلوات را زمزمه مىكردم، وارد مسجد شدم، گويى آب بدنم را كشيدهاند. همچون كاغذ، مچاله شده بودم. چشمهايم احساس گرما مىكرد و بىاختيار مىگريستم. دو ركعت نماز خواندم. چقدر باصفاست، انگار روحت در آستان الهى به پرواز در مىآيد و ناگهان همۀ توصيهها و التماس دعاها در ذهنت خطور مىكند.
وقتى براى نخستين بار به زيارت حضرت مفتخر مىشوى، ناباورانه فقط نگاه مىكنى! بلكه در نگاه هم مىمانى. مسجدالنبى تاريخ نيست، خاطره نيست، معمارى نيست، زيبايى نيست. احساس مىكنى جايى است كه خداوند با انسان اتمام حجت مىكند. محل نزول وحى است. مقرّ خودساختۀ پيامبرى است كه آخرين حرفهاى خدا را براى انسان بازگو كرد.
بيرون كه آمدم، احساس مىكردم آدمترم، وسط حياط؛ يعنى محوطۀ تقريباً بزرگ بيرون مسجد ايستادهام. مات و سبك. از زمين تا آسمانش را غرق شدم، چقدر مغزمان ضعيف، قلبمان كوچك و جسممان ناتوان است! . . .
مسجدالنبى امروز بسيار بزرگ است. مساحت كنونى آن، همراه با محيط پيرامونياش حدود400500 مترمربع است؛ برابر با شهريثرب يا مدينۀ عصر پيامبر (ص) ! در اين توسعهها، بسيارى از نقاط تاريخى مدينه؛ مانند خانۀ ابو ايوب انصارى، خانۀ امام صادق (ع) ، كوچۀ بنىهاشم، مقبرۀ عبد الله پدر پيامبر خدا، مسجد بلال واماكن بسيار ديگر، كه هريك از نظرتاريخى اهميت زيادى داشتهاند، به كلّى ويران شده است! مساحت مسجد النبى، بدون احتساب فضاى پيرامونى آن، 98500 متر مربع است و پشت بام مسجد 68000 متر مربع مساحت دارد و داراى 27 سقف متحرك است كه ابعاد آنها 18*18 متر ميباشد و بهطور خودكار، در گرما و سرما، دماى مسجد را كنترل مىكند. 2104 ستون از مرمر سفيد دارد، به قطر 64 سانتىمتر و ارتفاع 13 متر. پايين ستونها به شكل مكعب است كه منافذى در آن ايجاد شده تا هواى خنك وارد مسجد شود و دماى آن را متعادل نگهدارد. مسجدالنبى داراى 10 مناره است، كه ارتفاع هركدام از آنها به 104 متر مىرسد.
در قسمت مركزى مسجد و در سمت شمال روضۀ مباركه محيطى روباز وجود دارد كه با 6 چادر تاشو (چتر) پوشانده ميشود.
اسامى دوازده امام (عليهم السلام) بر بالاى ديوارهاى اين حياط وجود دارد و نام حضرت مهدى (عج) در يكى از دايرهها به صورت محمدالمهدى نوشته شده كه «ح» محمد به طرز زيبايى به «ى» مهدى چسبانده شده، به طورى كه از تركيب دو حرف، واژۀ «حى» به معناى زنده به چشم مىخورد.
مسجدالنبى گنجايش 700000 نمازگزار و در مواقع ازدحام تا يك ميليون نفر را دارد.
مسجدالنبى (ص) از اطراف داراى درهاى بسيارى است كه از مهمترين آنها ميتوان بابجبرئيل، بابالبقيع، بابالنساء و. . . را نام برد كه اندازۀ آنها 3*6 متر و وزن هر لنگۀ آنها 5/1 تن است.
حياط خارجى مسجدالنبى، كه شامل محوطۀ صاف با سنگهاى مرمر سفيد رنگ است، در شب، به وسيلۀ ستونهايى كه روى آن نورافكنهاى قوى نصب شده، به زيبايى روشن مىشود. بعد از شكر خداوند منان و بهجا آوردن اولين نماز صبح مدينه، زمانيكه مىخواست آسمان لاجوردى تند و خوشرنگ مدينۀالنبى دريايى شود، به طرف بينالحرمين به راه افتاديم؛ جايى كه تمام حاجتها برآورده مىشود. اين مكان ميان حرم پيامبر و بقيع واقع است. در آنجا به همراه روحانى كاروان زيارت ائمۀ بقيع را خوانديم.
امروز احساس غريبى داشتم. حس مىكردم بىبى دو عالم، در اطراف مدينه ايستاده است. نمىدانستم در كجا به دنبالش بگردم. خانهاش را خراب كردهاند. قبرى هم كه نيست. كاش مىشد وراى حجابهاى بينايى و زمان و مكان محدودِ به ماده، او را با حقيقت وجودش درك كرد. گرچه حقيقت وجود آن بانو بر هيچكس آشكار نمىشود، اما اىكاش مىشد قدرى از زلال معرفتش را نوشيد! مگر پذيرايى چگونه است؟ ! من نيامدهام كه تجارت كنم. مرد مؤمنيكه دقايقى روضه مىخواند، دائم از حاجتها مىگفت ولى من دلم نمىخواهد در اين لحظات، دعا كنم. مگر وقتى آدم به خانۀ كسى براى ميهمانى مىرود، با كاسۀ نياز مىرود! اگر هم برود كاسهاش را نشان نمىدهد. اين از كرم ميزبان است كه نياز و حاجت ميهمان را دريابد و او را از نيازهايش مستغنى سازد و اكنون كه ميزبان ما، اقتدار جهان در دست اوست و چرخ عالم به نگاهش ميچرخد، پس دستش پر است و بى شك جامهاى نياز ميهمانان را پر خواهد كرد.