12اين تو بودى كه با من بود و من با غير؟ به ياد من بود و من بىياد او، در سُكر شهرت.
اين تو بودى كه ياريگرم بودى در لحظاتى كه بىكسى را به اندازۀ بودنم حس مىكردم؟
آه. . . در تمام اين مدت تو بودى كه با من بودى. آيا اين تو بودى؟
چگونه تو را گم كردم؟ نه. . . بهتر است بگويم چگونه خودم را گم كردم؟
حال كه تو را يافتم آنچنان احساسى دارم كه كودكى مأوا گرفته در آغوش مادر. من تو را يافتم و چه زيبا فرمود:
«ماذا وجد من فَقَدك. . . و ماذا فقد من وجدك؟» (2)
«چه چيزى يافت و به دست آورد كسى كه تو را گم كرد؛ و چه چيز از دست داد و گم كرد آن كه تو را يافت.»
دور هفتم: همهاش دلتنگى. چه زود مىگذرد. . . .
آه، بگذار از آنچه در تَهِ اين جام مانده است لذّت ببرم و مانده را در حسرت از دست رفته، به حسرت فردا تبديل نكنم.
خدايا! بىريا و بىتكلّف. خلاصه آنچه در شش شهر ديگر گفتم:
دوستت دارم به آن اندازه كه به من توان دادى.
مىپرستمت به آن ميزان كه شعورم عطا كردهاى.
عبادتت مىكنم به ميزانى كه توفيقم دادى.
پس توانم بيفزا
شعورم افزون دار
و توفيقم دوچندان كن!
تا در شعلۀ عشقت ديوانهوار بسوزم و به قدر همۀ عظمتت تو را بپرستم و تا آخر عمرِِ كائنات، عبادتت كنم.
آخرين لحظات از آخرين دور طواف است، براى هفتمين بار به حجرالأسود مىرسم، اما اين بار احساس مىكنم كشش و جاذبهاى عميق مرا به سوى حَجر مىخواند. حس مىكنم دستى از سوى آن به سويم دراز شده است براى پيمان بستن. دستم ديگر عنان از كف داده و بىارادۀ من به سوى حَجَر دراز مىشود. سنگ را لمس مىكنم. چه احساس لطيفى دارم! از سويى تمام وجودم را خضوع و خشوعى خاص و از سوى ديگر شعفى وصف ناپذير فرا مىگيرد. شايد اين دست خدا باشد كه دستم را مىفشارد.
خدايا! دستانم را به تو مىسپارم. دستم را رها مكن كه دست طفلى بىاراده را در ميان هياهوى جمعيت خشمگين و بىرحم رها كردن نه سزا است.
زمزم
طواف به پايان رسيد. به سمت چشمۀ هميشه جوشانِ زمزم مى روم تا از آب حيات سيراب گردم.
رمز لطافت پوست انسانيت.
اين آب عجب با پوست شرافت و انسانيت سازگار است. جام دست را به سوى اين ساغر دراز مىكنم تا ميزبانِِ مهربان، ساقى گردد و من بىمهابا مست.
آه، كه چه گواراست. اين آبى است كه از زير پاى كودكى به تقاضاى دردمندانۀ مادرى براى اثبات اين مدعا كه «أُدعونى أَستَجِب لكم» جارى گشت، تا هزاران سال بدون تأثير جريانات طبيعى بجوشد و خيل عظيم تشنگان معرفت را سيراب كند.
آنكه از زمزم آب مىنوشد در واقع آب نمىنوشد، بلكه روح استجابت را از ساغر دعا، خالصانه مىنوشد.