28گرفته است را تجديد نمايند.
سپس حقتعالى او را با آدم در بهشت قرين قرار داد تا وى را متذكّر ميثاق مزبور نموده و نيز هر سال جناب آدم نزد او به عهد و پيمان گرفته شده اقرار كند و آن را بدين وسيله تجديد نمايد، و وقتى آدم عصيان نمود و از بهشت بيرون شد خداوند متعال عهدى را كه از آدم و فرزندانش براى محمّد صلى الله عليه و آله و وصيّش - صلوات اللّٰه عليه - اخذ كرده بود از ياد آدم برد و وى را به نسيان انداخت و او را متحيّر و مبهوت قرار داد و هنگامى كه حق - جلّ و على - توبۀ آدم را پذيرفت آن فرشته را (حجر) به صورت دُرّى سفيد نمود و سپس از بهشت به طرف آدم پرتابش كرد، آدم در آن وقت در سرزمين هند بود و وقتى آن دُر را ديد با آن انس گرفت ولى بيش از اين كه آن جوهر و سنگ قيمتى است شناختى نسبت به آن نداشت، خداوند عزّ وجلّ آن سنگ را به نطق آورد و گفت: اى آدم آيا مرا مىشناسى؟
آدم عليه السلام گفت: خير.
سنگ گفت: بلى مرا مىشناسى منتهى شيطان بر تو غالب شد و پروردگارت را از يادت برد سپس به همان صورتى كه در بهشت با آدم بود درآمد و گفت: كجا رفت آن عهد و ميثاق كه حقتعالى از تو گرفت؟
آدم پريد به سوى او و ميثاق به يادش آمد و گريست و براى سنگ خضوع و خشوع نمود و آن را بوسيد و اقرار به عهد و ميثاق را نزد او تجديد كرد.
سپس خداوند متعال آن فرشته را به سنگ دُرّى سفيد و شفاف و نورانى و درخشنده تبديل كرد، آدم عليه السلام در مقام تجليل و تعظيم برآمده و آن را به دوش گرفت و هر گاه خسته مىشد جبرئيل عليه السلام آن را از آدم مىگرفت و با خود حمل مىكرد و به همين منوال مىرفتند تا به مكّه رسيدند، بارى پيوسته آدم عليه السلام با آن مأنوس بود و در كنارش به سر مىبرد و در هر روز و شب اقرار به ميثاق و عهد مىكرد و آن را تجديد مىنمود.