45
پنج - عبوديت و بندگى
يكى از حكمتهاى فاخر حج، تعيين عيار بندگى و تسليم بودن و تثبيت رقّيت و عبوديت است. بايد عبد بود تا به حريم محبوب بار يافت و نشان «اطعنى» را دريافت كرد.
بندۀ مطيع، با دل و جان، سر به سوداى دوست مىنهد و در فراخناى زندگى، مىپسندد آنچه كه جانانش مىپسندد. سر به فرمان او دارد تا چه بفرمايد و چه بخواهد؛ بيابانها و خشكىها را پشت سر مىنهد، فشار گرما و سرما، باد وبوران، خستگى و گرسنگى و. . . را تحمّل مىكند؛ لباس دنيوى بر مىكند؛ همچون عاشقان مىچرخد و چون گدايان مىدود؛ سنگ مىچيند و سنگ مىاندازد؛ قربانىاش را در بيابان رها مىكند و چون غلامان سر مىتراشد و. . . تا اثبات كند كه او «بنده» است و «عبد» .
پيامبرخدا صلى الله عليه و آله مخصوصاً هنگام مناسك حج مىفرمود: «لبيك بحجّة حقّاً تعبّداً و رقّاً» ؛ 1« در كمال عبوديت و بندگى حجّ خانۀ تو را اجابت كردم» .
از جمله تقصير در بندگىها
صاحبِ «الاربعين» مىنويسد:
«مسلمانان مكلّفاند، از اقصى نقاط زمين با نهايت فروتنى و تواضع، در برابر پروردگار و خوارى و تضرّع در مقابل عظمت و بزرگى صاحب آن، به زيارتش بروند. . . اين خود نشانهاى از كمال اطاعت و اظهار بندگى و عبوديت است و زائران را به كارهاى غير طبيعى و غريب مكلّف كرده، به اعمالى به ظاهر دور از طريق عقل وا داشته تا ثابت شود كه اعمال ايشان فقط به قصد امتثال امر و محض عبوديت است و سبب ديگرى ندارد. اين يكى از رازهاى بزرگ است كه در اين عبادت نهفته است. . .» 1
و در جاى ديگر مىنويسد:
«گروهى عجب دارند كه مقصود و مراد از اين اعمال (مناسك حج) چيست؟ آن از غفلت ايشان بود از حقيقت كارها كه مقصود از اين بى مقصودى است و غرض از آن بى غرضى است؛ تا بندگى بدين پيدا شود و نظر وى جز به محض فرمان نباشد و هيچ نصيب ديگر - عقل را و طبع را - بدان راه نباشد تا آن خود جمله اندر باقى كند. . .» 2
صاحب «محجّة البيضاء» در بارۀ اين حكمت عرشىِ حج توضيح مىدهد كه:
«. . . (اعمال حج براى اين است كه) رقّيت و بندگى (حج گزاران) تمامتر و اذعان و انقياد آنان نسبت به پروردگار خويش كاملتر شود. از اين رو، براى اداى اين امر (خداوند متعال) آنان را به اعمالى مكلّف ساخت كه نفوس با آنها اُنس نداشته و عقول آنها را درك نمىكند؛ مانند انداختن سنگ به جمرات و آمد و رفت مكرّر ميان صفا و مروه. با امتثال اين اوامر و اعمال است كه منتهاى رقّيّت و كمال عبوديت ظاهر مىشود. . رفت و آمد ميان صفا و مروه و رمى جمرات و نظاير اين اعمال، امورى است كه نه نفس از آنها لذّتى مىبرد و نه طبع با آنها اُنس دارد و نه عقل معانى آنها را درك مىكند و آنچه انسان را به انجام دادن اين اعمال وا مىدارد، تنها امر خداوند و صرفاً قصد امتثال حكم او است؛ چه اجراى امر او واجب است و در اين امر عقل از تصرّف و دخالت معزول و نفس و طبع از سابقۀ انس و انگيزۀ رقّيت تهى است؛ زيرا عقل هرچه را درك كند، معنايش اين است كه طبع بدان گرايش يافته و اين گرايش كمكى به او و انگيزهاى براى تحقّق