65مورّخان در اين باره مطالبى نوشتهاند كه اينك چكيدۀ آن را مىآوريم:
روزىپيامبر صلى الله عليه و آله دركناركوه صفا نشسته بود و ابوجهل از آن محلّ عبور مىكرد كه چشمش به آن حضرت افتاد، در اثر جهل و عناد و كينه و عداوتى كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله داشت در مقام آزار و اذيت بر آمد و دهان به سبّ و ناسزا گشود و رسول خدا در مقابل كلمات زشت او سكوت اختيار كرد و كريمانه از كنار آن همه جسارت گذشت.
لحظاتى بعد، حمزه كه از شكار برمىگشت، مانند هميشه براى طواف كعبه، وارد مسجدالحرام شد. در اين هنگام كنيز عبداللّٰه بن جذعان كه شاهد جسارتها و ناسزاگوييهاى ابوجهل نسبت به رسول خدا بود، صورتِ واقعه را با حمزه در ميان گذاشت و چنين گفت:
ابا عماره! نمىدانى برادر زادهات محمّد، از ابوالحكم چه سخنان زشتى شنيد و چه اهانتهايى را از سوى او تحمّل كرد!
حمزه با شنيدن اين رخداد، به سرعت سوى ابو جهل، كه در كنار كعبه با گروهى از سران قريش نشسته بود، آمد و در مقابل ديدگان آنان، به ابوجهل حمله آورد و با كمانى كه به همراه داشت، سر وى را شكافت و چنين گفت:
«أتشتُمُهُ وأنا عَلىٰ دينِهِ أقول مٰا يَقُول فَارْدُد عَلَيَّ إن استطعت» .
«آيا به محمّد ناسزا مىگويى در حالى كه من نيز در آيين او هستم و به آنچه او اعتقاد دارد من هم معتقدم؟ اگر مىتوانى بر من اعتراض كن!»
چند تن از قريش كه شاهد اين صحنه بودند؛ براى حمايت از ابوجهل، بر حمزه پرخاش نموده، قصد حمله به وى را داشتند كه ابوجهل خطاب به آنها گفت:
«دعوا أبا عمارة فإنّي سببت ابن أخيه سبّاً قَبِيحاً» .
«كارى با او نداشته باشيد؛ زيرا من برادر زادهاش را ناسزا گفتم و او را بر اين ضرب و شتم وادار كردم.» 1آرى، بدينگونه و در اين تاريخ حمزه ايمان آورد و يا ايمان خويش را اظهار نمود و علنى ساخت و تا آخر بر آن ثابت ماند و در دفاع از آيين پاك خويش تا پاى جان و تا شهادت ايستاد. طبق نوشتۀ مورّخان، با ايمان آوردن حمزه، قريش دريافتند كه پيامبر قدرت يافت و عمويش حمزه با شجاعت و شهامتى كه دارد، از وى دفاع خواهد كرد. از اين رو، در برنامههاى ايذايى خود تجديد نظر كردند و تغيير رويه دادند. 2