48خطبه خواندن به نام سلاطين مملوك را رها كرد و به نام سلطان ابوسعيد فرزند خدابنده، خطبه خواند. 1با رسيدن اين خبر به قاهره، از سوى مماليك سپاهى به سوى مكه اعزام گرديد. اين سپاه نيز كارى از پيش نبرد تا آن كه در سال 720 حميضه به دست يكى از امراى مملوكى، كه به او پيوسته بود، كشته شد. 2پس از حميضه، مدتى برادرش عطيفه و سپس رميثه تا سال 737 قدرت را در مكه در اختيار داشتند.
گزارش قاضى نوراللّٰه شوشترى از ماجراى حميضه چنين است كه: ابوعراده فرزند ابونمى از كسانى بود كه برادرانش او را به سلطان مصر تحويل دادند. وى «از آنجا فرار كرد و پيش سلطان محمد اولجايتو آمده، مدد گرفت» . وى برآن بود كه با اين نيرو به مكه برود؛ اما در بصره خبر مرگ سلطان را شنيد. پس از آن خود به سرحد حجاز رفت و «همواره بر آن ديار تاخت مىكرد تا آن كه قصد ملك ناصر، پادشاه مصر كرده، كشته شد» . 3اما گزارش ابوالقاسم قاشانى، مؤلف «تاريخ اولجايتو» كه اين زمان خود در سلطانيه بوده، از اين ماجرا در ذيل حوادث سال 716 چنين [ آورده ] است:
و به همين تاريخ و شهور اين سال، حميضا پسر رييس مكه، برادر خود را كه مربوث و مرباى سلطان ناصر مصر بود، بكشت و به ديار عجم به خدمت محمد اولجايتو مبادرت نمود و به اجلاس خود به جاى برادر از حضرت همايون مدد و مساعدت طلبيد. سلطان از خواص و مقربان خود حاجى دلقندى را با يك هزار سوار جان سپار به استمداد و استنجاد او نامزد كرد به دفع ديگران، تا او را در مكه بر تخت مملكت قرار و آرام دهند. و بصره به او داد تا مال بصره بستاند و به سبيل راه حج كند و چهارپايان بسيار به وجه سبيل راه كند. و او با مالى فراوان و شتران بسيار از بصره كوچ كرد. اميرى هزاره كه بر آن سر حد مقيم بود و جمعى اعراب باديه به اغواى - اغراى - جمعى قصد او كردند و قريب صد تومان مال از او بربودند و به معبر پيش ناصر بردند و او به رسم عرب تحت الحنك بسته با حميضا و نوكران كه اسبان نيكو داشتند برون رفتند و حاجى حميضا را بر تخت مكه آرام دادند. 4در فاصلۀ دو سالى كه حميضه به نام سلطان ابوسعيد خطبه مىخواند، كاروان حجّ ايرانى، با هداياى فراوان به مكه مىآمدند. على شاه، وزير سلطان ابوسعيد، دو حلقۀ طلا كه وزن هر كدام هزار مثقال