59پرسيد. معاذ بن عفراء گفت: اى پيامبر! اين زمين از آنِ سهل و سهيل فرزندان عمرو است، يتيمانى كه در تكفّل من هستند. من آنها را از بابت اين زمين راضى خواهم كرد.
پس آن زمين را مسجد كردند. 1در پذيرش صحت اين روايت، مانعى وجود ندارد كه فرض كنيم رسول خدا - ص - انديشۀ تمامى در اين باره نداشته و از زمين مدينه و موقعيت آن آگاه نبوده است، چرا كه تا قبل از هجرت، خود بشخصه طبيعت و واقعيت اين سرزمين را مشاهده نكرده بوده؛ به همين دليل در برابر انصار رأى نهايى خود را از موقعيتى كه پايه مركزى براى محلۀ مهاجرين باشد ابراز نفرمود، چون ممكن بود در مسير قبا به اين سو، مسألۀ جديدى مطرح شده و تغييرى در رأى پيشين به وجود آيد. 2نكتۀ قابل ذكر آن كه برخى از مورّخان مسلمان نوشتهاند: وقتى پيامبر - ص - در قبا بود، در پى بنى نجار فرستاد و آنها شمشير به دست حاضر شدند و از آن حضرت خواستند تا در حالى كه در امان آنهاست و آنان مطيع وى هستند، به محلۀ آنان بيايد. 3از اين نقل مىتوان نتيجه گرفت كه انديشۀ اوليهاى در بارۀ انتخاب محل مسجد، در پيامبر - ص - وجود داشته و به همين دليل در پى بنى نجار فرستاده است؛ كسانى كه دايىهاى جدش عبدالمطلب بودهاند. 4و بدون شك به آنها به عنوان يك پشتوانۀ قبيلهاى، كه در موقع لزوم مىتوانست از ايشان بهره ببرد، نظر داشت، به ويژه كه برخى از رؤساى خزرج؛ مانند عبداللّٰه بن ابى، موافق ماندگارى آن حضرت - ص - در مدينه نبودند. 5به باور ما تعارض ميان اين دو سخن؛ يكى آن كه تصور كنيم انتخاب اين موقعيت براى مسجد و پايگاهى براى مهاجرين، ناشى از يك انديشۀ قبلى بوده كه پيش از آن در فكر رسول خدا - ص - وجود داشته و ديگر آن كه رسول خدا - ص - بفرمايد: «خلّوا سبيلها فإنّها مأمورة» وجود ندارد. به باور ما اين مسأله خود از شواهد نبوّت آن حضرت است به طورى كه شتر در ميان خانههاى بنى نجار زانو مىزد، درست همان كسانى كه شمشير به دست [ در قبا ] نزد رسول خدا - ص - آمدند و از آن حضرت خواستند تا «آمناً مطاعاً» نزد آنان در آيد. 6اگر ما به آنچه در هجرت رسول خدا - ص - انجام گرفته بنگريم، خواهيم ديد كه آنچه انجام شده، با همه جزئياتش، طبق برنامهريزى دقيق بوده و براى هر نوع حادثۀ احتمالى راه حلى در نظر گرفته شده. 7