18نمايند. از مصر به فلسطين بازگشت. همسرش و نيز هاجر كه خدمتكار او بود، او را همراهى مىكردند. ابراهيم علاقه داشت داراى فرزندى شود و «ساره» همسر ابراهيم چون سالمند و عقيم و سَتَرْوَن بود به ابراهيم پيشنهاد كرد با هاجر ازدواج كند تا خداوند فرزندى به او ارزانى دارد. ثمرۀ اين ازدواج تولد حضرت اسماعيل بود. در سِفر تكوين آمده است: «و اما اسماعيل، من گفتار و درخواست تو را دربارۀ او شنيدم و من هماكنون مقدم او را تبريك گفته و بركاتى از سوى خود نصيب او مىسازم، و فزونى را در نسل و نژاد او به هم مىرسانم و. . . و او را به صورت امت بزرگى مقرر داشته و جمع فراوانى از تبار او را در دنيا فراهم مىآورم.» 1اين مطلب را بايد بشارتى به امت حضرت محمد - صلى اللّٰه عليه وآله وسلم - برشمرد؛ زيرا آن حضرت و نيز عربِ حجاز از نسل و نژاد اسماعيل بودند. اين وعده و نويد دربارۀ ذريه و نسل اسماعيل به وسيلۀ پيامبر اسلام - صلى اللّٰه عليه وآله وسلم - و امت او تحقق پذيرفت.
هجرت ابراهيم و اسماعيل - عليهماالسلام - به مكه
پس از زادن اسماعيل، هاجر از اين كه فرزندى چون او را در كنار خود احساس مىكرد، به خود مىباليد و همين حادثه، حسرت و غيرت را در ساره برمىانگيخت. از ابراهيم درخواست كرد كه آن دو را از محيط زندگانى او دور نگاه دارد؛ چراكه حضور آنها در جايگاهى كه زندگانى مىكرد براى ساره تحملناپذير مىنمود.
ابراهيم به درخواست هاجر - براى هدفى كه خدا مىخواست - پاسخ مثبت داد. خداوند به ابراهيم وحى كرد هاجر و اسماعيل را با خود همراه ساخته و با آنها - در حالى كه اسماعيل طفلى شيرخوار بود - به مكه رهسپار گردند. ارادۀ خداوند راهنماى اين سفر سرنوشتساز بود؛ و سفر ادامه يافت تا آنجا كه خداوند متعال به ابراهيم فرمان داد در سرزمينى به دور از آبادى، در پايگاهى كه بيتاللّٰهالحرام بنا مىشود درنگ كند، و پايان سفر آنها و مقصدشان را در اين نقطه اعلام كرد.
ابراهيم، هاجر و اسماعيل را در اين سرزمين خشك و فاقد آب و گياه فرود آورد، و آنان را تنها گذاشته و خود از راهى كه آمده بود بازگشت. هاجر از پى او آمد و گفت: كجا مىروى و براى چه كسى ما را در اين وادى وحشتناك و سرزمين خشك وامىگذارى؟ چندبار هاجر براى برانگيختن عاطفه و احساس پدر و فرزندى و همسرى، اين سخن را تكرار كرد؛ ولى ابراهيم با بىتفاوتى راه بازگشت را ادامه مىداد. هاجر گفت: آيا خداوند تو را به اين كار فرمان