23حسين - عليهماالسلام - و اثر مكتب بزرگِ امام جعفر صادق - ع - و حلقۀ درسِ شاگردانِ آن حضرت كه پروانهوار بدور آن مشعل معارف جعفرى مىچرخيدند و نالههاى شبانۀ حضرت سجاد - ع - و افاضات معنوى حضرت باقر - ع -، درياى زخّار علوم قرآنى را در زلال فضا و جوّ سيال مدينه، با چشم دل و گوش جان ديد و شنيد و دهها خاطرۀ شادىآور و يا غمانگيزِ ديگر. . .
همين شهر است كه با آغوش باز محمد - ص - را - بعد از آن همه آزارهاى جانگدازِ خويشانِ بيگانهصفت در مكه - به سوى خود فرا خواند و مقدم مباركش را به جان پذيرا شد و مهاجران به تبعيت از پيشواى عاليقدر خود، دستهدسته از شهر و ديار خويش دست شستند و به آغوش گرم اين شهر پناه آوردند و با انصار و برادران مسلمان خود عقد اخوّت و برادرى بستند. آرى در فضاى اين شهر مقدس بوى عطر گلابِ محمدى به مشام جان مىرسد.
اتوبوس طومار راه را در دلِ شبِ تاريك درمىنورديد و به «مدينه» نزديكتر مىشد.
تاريكى بيابانِ بىفرياد كه از هر سو دامن به فضايى وهمآلود مىكشيد و دراز ناى شبِ تاريك و شعشعۀ نورانيت حرمِ پاكِ پيامبر - ص - كه امواج تاريخ را پس مىزد و به ملكوت اعلى پر مىكشيد و همچون برج نورى از زمين به آسمان كشيده مىشد، تصور ظلمت بتپرستى و طلوع نور محمدى - ص - را در آن سرزمين اسرارآميز پيش نظر نمودار مىكرد.
گنبد مطهر حرم رسول خدا - ص - كه از سنگ يشم سبزرنگى ساخته شده است و به همين جهت به آن «قبّةالخضراء» مىگويند، با گلدستههاى سپيد - غرق در نور - در فرود جاده با جبههاى روشن كمكم پيدا شد.
«محدثى» زمزمه آغاز كرد:
بلغ العلى بكماله
ديگران نيز با زمزمههاى شوقآميز و صادقانۀ او دلها را آماده كردند.
اتوبوس همچنان با سرعت به پيش مىرفت.
در كنارۀ جاده گاهى گلههاى شتر، پراكنده، با چند عرب بدوى، ديده مىشدند. آثار شهر و باغستانها نمودار بود.
نور قوى و روحانيّت بىنظيرِ مسجدالنبى كه همچون نگينى در ميان شهر قرار گرفته،