62ترك نمود. روز بعد بار ديگر عقيل را احضار و همان پرسش قبل را تكرار كرد: «كيف تركت علياً أخاك؟» عقيل پاسخ داد: «تركته خيراً لنفسه منك و أنت خيرٌ لي منه.» ؛ «او را بگونهاى ديدم كه براى خودش بهتر بود و تو براى من بهترى»
معاويه: عقيل! پيرى و گذشت زمان، تو را تغيير نداده و هنوز هم با وجود افرادى از بنىهاشم، به خود مىبالى.
عقيل: «ولكن أنت يا معاوية اذا افتخرت بنواميّة فيمن تفتخر؟» ؛ «معاويه! اگر بنى اميه بخواهد با وجود افرادى از اين قبيله افتخار كند، تو با كدام يك از سرشناسان آنها به خود افتخار مىكنى»
معاويه: اى ابايزيد، به خدايت سوگند، ساكت باش؛ زيرا من منظورى نداشتم اما مىخواهم از وضع ياران على كه به آنها آگاهى كامل دارى بپرسم، معاويه آنگاه از آل «صوحان» كه چند برادر و در ارادت و صميميت نسبت به امير مؤمنان شهرت داشتند، شروع كرد. عقيل از ميان آنان اول دربارۀ صعصعه سخن گفت: «عظيم الشأن، عضب اللسان، قائد فرسان، قاتل أقران، قليل النظير» ؛ «او مردى است داراى مقامى بس بلند، در گفتار شيرين زبان، در جنگ فرماندهى شجاع، قاتل هماوران و بالأخره مردى است كم نظير.»
آنگاه چنين گفت: و اما برادرانش زيد و عبداللّٰه به سيلى مىمانند كه صفوف دشمن در مقابلش تاب مقاومت ندارد و به كوه بلندى شبيهند كه ديگران در سختيها به آنها پناه مىبرند. مردانىهستند سراپااراده وتصميم، بطورى كه هيچ سستى بدان راه ندارد.
نامۀ تشكرآميز صعصعة بن صوحان
مسعودى مىگويد:
چون گفتگوى عقيل با معاويه و حمايت و دفاع او از فرزندان صوحان، به صعصعه رسيد، طى نامهاى از عقيل تشكّر و سپاسگزارى نمود. جملاتى از نامهاش را مىآوريم:
«بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم، ذكراللّٰه اكبر و به يستفتح المستفتحون و أنتم مفاتيح الدنيا و الآخرة، فقد بلغ مولاك كلامك عدواً له و عدو رسوله فحمدت اللّٰه على ذلك و سألته أن يفى بك الى الدرجة العليا. . .»
«. . . ياد خدا بزرگترين ذكرها است و هر امرى بايد با ياد و نام او شروع شود و شما خاندان، مفاتيح و كليدهاى خير دنيا و آخرت هستيد. اين خادم و غلام تو گفتار تو را