29افتأذن لى فى الكلام؟ فقال: تكلّم، فقال: الى كم تدوسون هذا البيدر، و تلوذون بهذا الحجر، و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطوب و المدر و تهرولون حوله هرولة البعير اذا نفر، ان من فكر فى هذا و قدر علم ان هذا فعل أسّسهُ غير حكيم و لا ذى نظر، فقل فانك رأس هذا الامر و سنامه و ابوك اُسّه و تمامه.»
«ابن ابى العوجاء به مكه رفت تا تمرد و الحاد خود را آشكار گرداند و بر كسانى كه به حج آمدهاند انكار نمايد، چون مردى گستاخ و بد زبان و داراى نيت فاسد بود، علما نشست و برخاست و سؤال و جواب با او را دوست نمىداشتند، در ميان جماعتى از همفكران خود حضور ابو عبداللّٰه حضرت صادق - سلام اللّٰه عليه - آمده نشست، گفت: اى ابا عبداللّٰه، مجالس امانت است و هر كس در سينه سرفهاى دارد ناچار بايد سرفه كند، آيا اجازۀ سخن به من مىدهى؟ حضرت فرمود: بگو، گفت: آخر تا چند اين خرمن را زير پاى خود مىكوبيد و به اين سنگ پناه مىبريد و اين خانهاى را كه با آجر و سنگ برپا شده مىپرستيد و مانند شتران رميده، گرد آن هروله مىكنيد، براستى كسى كه در اين فكر كند و بيانديشد، مىداند كه اين كار را كسى تأسيس نموده كه نه حكيم بوده و نه صاحبنظر، حال جواب گو. چه، تو سَر و كوهان بلند اين اساسى و پدر تو بنيادگذار و تمام و كمال آن بوده است.»
پاسبانى علماى اسلام نسبت به عقايد مسلمانان و مراقبت از سر حدّات فكرى آنان، مجالى براى ظهور و انتشار منويات؛ مانند ابن ابىالعوجاء نمىداد. اينها موسم و محيط مكه را كه محل امنيت و اجتماع است براى نشر سموم خود مقتضى ديدند و بدانجا رفتند تا در لباس احرام، به گفتۀ خود سرفه كنند و نفس بكشند. حضرت صادق - سلام اللّٰه عليه - آن سال در مكه بودند. بزرگوارى و آزادمنشى و قدرت روحى آن حضرت به آنها اجازه مىداد كه در حضور آن حضرت سخن گويند. سخن گفتن با آن حضرت براى شهرت آنان و شيوع مطالبشان مؤثر بود و نيز مصونيتى كه در محضر آن حضرت داشتند، در جاى ديگر برايشان فراهم نبود و اگر هم در انديشۀ برخورد حقيقت و معالجۀ بيمارى خود بودند، طبيب حاذق و منطق حقى شايستهتر از آن حضرت نمىشناختند. از اين كه در آغاز سخن گفتند: «مجالس مرهون امانت و امنيت است و اجازۀ سرفه دهيد» ، معلوم مىشود در هيچ جا امنيت نداشتند و شكوك و مطالب مبهم كه اثر تعاليم پيچيده و نقص قدرت تشخيص و فكر است و موجب كجبينى و بدانديشى است؛ مانند خلط در سينۀ ابن ابىالعوجاء مانده و جرأت سرفه نداشت، به اين