16انسان را استخدام نموده و بر پاى فكر و دست همت غل و زنجير زده، اوهام گذشتگان سرها را در مقابل خود خم نموده و جملۀ خلق كوركورانه يكديگر را به رشتۀ عبوديت مىكشند. زارع و كارگر بندۀ استثمارگر است. استثمارگر بندۀ سپاهى است، سپاهى بندۀ قوانين و رسوم بشرى است. قوانين و رسوم، رشتههاى بندگى حكام و درباريان است و آنها بندۀ اصنام و اوهامند. با نظر ديگر مىنگرند كه جهان و جهانيان از خرد و بزرگ، از ذرّه تا كرات عظيم، از موجودات زندۀ كوچك تا بزرگ، همه تسليم يك اراده و مشيّتند كه در بعضى به صورت طبيعت و در بعضى به صورت غريزه و در بعضى به صورت فطرت ظهور نموده، فقط در اين ميان عالم انسان است كه از حكومت اين عوامل بيرون آمده و به پاى اختيار به راه افتاده و عقل را محكوم وهم وحس ساخته به اين جهت از عبوديت حق و تسليم به خواست وى سرپيچى كرده و سرگرم عبوديت خلق و وهم شده. ابراهيم و اسماعيل، به هر سو نظر مىنمودند، از بابل تا ايران و هند و آخرين نقاط شرق، و از شام و مصر تا دورترين نقاط غرب، مردم را در زنجير عبوديت وهم مىنگريستند، گردنهاست كه در زير بار سنگين اين عبوديتها كج شده، دستها و بازوهاست كه با زنجيرهاى گران بسته شده و زانوهاست كه در برابر بتها خم شده، نظرى هم به آيندۀ جهان داشتند.
دست و پاى اين پدر و پسر در كار بنا مشغول است ولى نظر و توجّهشان گاهى به خدا، گاهى به خلق، گاهى به آينده است، همانطور كه طفل شيرخوار با تمام جوارح و حواس و حركت دست و پا و گرداندن چشم و نالۀ عاجزانه دل مادر را از جا مىكند و كوران عواطف در اعصاب و قلب او ايجاد مىنمايد. در اثر اين اظهار عجز و استرحام حواس، مادر يكسره به او جلب مىشود و غدههاى پستان براى تهيۀ شير و ترشح به كار مىافتد. ابراهيم و اسماعيل براى نجات خلق و بقاى مؤسسۀ توحيد و كمال و تمام آن و برگرداندن محور زندگى مردم بر مركز توحيد، سراسر اميدشان به خداست و با كلمۀ «ربّنا» عنايات و توجه خدا را به خود جلب مىنمايند. اول درخواستشان اين است كه اين ساختمان را پروردگار بزرگ مشمول صفت ربوبيت خود گرداند و آن را بپذيرد؛ يعنى ساختمان سنگ و گِل كه در معرض حوادث جهان است و عوامل طبيعى و غير طبيعى در فناى آن مىكوشد مورد پذيرش نام ربوبيت پروردگار گردد و براى تربيت خلق صورت بقا گيرد و جزو دستگاه ربوبيت و ثابتان عالم شود، و دو صفت