29ميان ستونهاى مسجد، آنجا كه مردم مىنشستند ببندند و بدين وسيله مردان و زنان در نشستن از هم جدا شدند. محمد طاهر مكى كردى مىگويد:
گمان مىكنم اين داستان به بعد از سال 255 هجرى قمرى مربوط مىشود. 1
حمّاد بن عثمان مىگويد: مردى از دوستان بنىاميه به نام ابن ابى عوانه كه با اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى داشت، هرگاه امام صادق - عليهالسلام - يا يكى از بزرگان اهل بيت به مكه مىآمدند به دنبال آنان رفته و با حرفهاى بيهوده آزارشان مىداد. روزى وى به امام صادق - ع - برخورد كرده گفت: چرا حجرالاسود را لمس نكرديد؟ حضرت فرمود: من دوست نمىدارم ضعيفى را آزار رسانده، يا خود اذيت شوم. 2
گفت: گمان دارم كه رسول خدا - ص - آن را لمس مىكرد. حضرت فرمود: آرى، ليكن مردم وقتى رسول خدا - ص - را مىديدند حق او را مىشناختند ولى حق مرا نمىشناسند. 3
در روايتى از امام كاظم - ع - به نقل از رسول خدا - ص - آمده است:
«ويستلم الحجر فى كلّ طوافٍ من غير أن اوذى احداً» ؛ «در هر طوافى، بدون آن كه كسى را آزار دهد، حجرالاسود را لمس مىفرمود» . 4از اين تعبير مىتوان فهميد كه آزار نرساندن به ديگران در استلام حجر، يك شرط مهم و اساسى است.
ايجاد مزاحمت براى ديگران گاهى منجر به فوت و يا مجروح شدن طوافكنندگان گرديده است. نافع گفته است:
عبدالله بن عمر در هر طوافى، استلام آن دو ركن را رها نمىكرد.
يك بار در شدت ازدحام چنان به زحمت افتاد كه بينىاش خونآلود شد، از طواف بيرون آمد و بينى خود را شست، برگشت، بازهم گرفتار ازدحام شد و به حجرالأسود نرسيد و بينى او دوباره خونآلود شد، از طواف بيرون آمد و بينى