7محرم كه مىخواهد خويشتن را از جامه و لباس مطبوع خويش خلع كند و خود را از اين وابستگى برهاند بايد به پالايش نيت خود از هر شائبهاى همت گمارد و كوچكترين خاطرهاى از ريا را به دل خود راه ندهد.
در حوزۀ احساس، احرام داراى دو شعار و مظهر است؛ شعارى كه حسن بينايى را بر مىانگيزد، و شعار ديگرى كه سامعهها را نوازش مىدهد.
اما آن شعارى كه مشاهده مىشود و حس بينايى را بر مىانگيزد عبارت از پوشش است؛ بايد جامهاى كه حاجى در بر مىكند لباسى نادوخته و برش نايافته و بس ساده باشد، و شايسته است از بكار بردن هر گونه زينت و آرايش خوددارى نمايد، و از هر گونه لذت جنسى چشم بپوشد و در گذرد، و بالاخره در چنين حالى كه حاجى خود را يكسره در اختيار خدا قرار داده از هر گونه تمايلات مادى و خواهشهاى نفسانى دست نهد، و از جهان ماديت بگسلد و به پروردگار خويش بپيوندد.
حكمت خوددارى و كف نفس از اينگونه امور آن است كه مناسك و مراسم حج صرفاً بايد براى خدا و به منظور تقرب به او انجام گيرد؛ وصول به چنين هدف و منظور جز از راه دور ساختن خواهشهاى نفسانى و خوددارى ازتمايلات حيوانى امكان پذير نيست.
برگزار كنندۀ مراسم حج بايد حس خويشتن دارى از اجراء هوسها را در خود زنده و شاداب سازد تا دريابد كه او برتر از آن آفريده شده كه در برابر شهوات و تمايلات تسليم و خاضع گردد.
اينگونه تمرينهاى روانى و نفسانى يكى از عوامل مهم ترتيبى است، و كف نفس و خويشتن دارى آنهم در محيط و فضايى دينى و مذهبى آثار سازندهاى در نفوس به جاى مىگذارد.
شعار و مظهر ديگر احرام شعارى است كه از دل بر مىخيزد، و زبان را به كار مىاندازد، و سامعه و حس شنوايى حج گزاران را نوارش مىدهد، حاجيان از دل و جان - با زبان - مىگويند: «آرى به فرمانيم» و نخستين جملهاى كه در حال احرام به زبان مىآورند پاسخ به فرمان و بانگ پروردگار است كه بدينگونه بر زبان مىآورند كه:
«لبّيك، اللّهمَّ لبيك، لا شريك لك لبيك، اِن الحمد و النقمه لك و الملك لا شريك لك»
بايد اين پاسخ را دومين پاسخ انسانها بر شمرد؛ زيرا آدمى از پيش به وحدانيت خدا اعتراف كرده و در برابر سؤال پروردگارشان كه فرمود: «أَلَسْتُ بِربِّكُمْ» ، عرضه داشتند «بلى» ، و فطرت آنها به وجود آفريدگار و يگانگى او و طاعت از اوامر او قبلاً پاسخ مثبت دادند، هم اكنون در موسم حج به هنگام احرام به پروردگارشان عرض مىكنند، آرى پروردگارا! آرى، براى تو شريكى نيست، ستايش و نعمت و حكومت آسمانها و زمين از آن تو است. در تأييد پاسخ نخست كه پاسخ تكوينى است هم اكنون با آوازى بلند زبان به توحيد مىگشايند. پس بنابر اين تمام وجود آدمى به استقبال خدا مىرود، آنگاه در برابر كعبه قرار مىگيرد و روياروى مظهر توحيد و كانونى كه بايد همۀ مسلمين شبانه روز پنج بار رو به سوى آن آرند جايگاه خويش را باز مىيابد، در چنين حالتى حساس و روح نواز چشم و دل متوجه خدا، و زبان به ياد خدا، و همۀ وجود آدمى و قواى ظاهرى و باطنى حاجى متمركز در يك هدف است و آن خداى يكتا و خداوندگار مدبر جهانيان است:
«قُلْ اِنَّ صَلٰوتى و نُسُكى وَ مَحْيٰاىَ وَ مَمٰاتى لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمينَ لاٰ شَريكَ لَهُ وَ بِذٰلَكَ اُمْرِتُ وَ اَنَا اَوَّلُ المُسْلِمينَ»20
«بگو نماز و پرستش و عبادت و زندگانى و مرگ من از آن خدايى است كه خداوندگار مدير و مدبر جهانيان است. براى او شريك و همتايى نيست، و بدان مأمور گشتم و من نخستين مسلمان بوده و اولين كسى هستم كه در برابر او امر الهى تسليم مىباشند.»
يكى از حكمتهاى احرام پرورش روح همزيستى مسالمت آميز با كل پديدههاى هستى است. آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه محرم را موظف مىسازد از ستيز و كينه و حسد و ساير رذائل اخلاقى دست نهد، و حتى سخن بيهوده بر زبان نياورد، و دل را از هرگونه دشمنى، و فكر را از هر گونه تجاوزگرى به حريم ديگران بسترد، و روحى مسالمتآميز در خود بيافريند و چنين روحيهاى را - علاوه بر همنوعان خويش - نسبت به تمام پديدههاى هستى تعميم بخشد و حتى هيچ جانورى را نيازارد، و به حريم گياهان تجاوز نكند، و از سوى او نبايد حتى به بوتهاى نيز آزار برسد، و پديدهاى فاقد حيات حيوانى و نباتى را نيز حرمت نهد و سنگ حرم را به بيرون آن نبرد، و بالاخره بايد حاجى در خويشتن جهانى از سلم و صفا و محبت به همۀ پديدههاى هستى را بپردازد:
«يٰا اَيُّهَا الذَّينُ آمَنوُا لاٰ تَقْتُلوا الصَّيْدَ وَ اَنْتُمْ حُرُمٌ. . .» :21
«مؤمنين! شكار را در حاليكه محرم هستيد به قتل نرسانيد. . .»
«اُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ البَحْرِ وَ طعٰامُهُ متٰاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيّٰارَةِ وَ حُرِّمُ عُلَيْكُمْ صَيْدُ البَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللّٰهَ الَّذى اِلَيْه تُحشَرونَ»22
«شكار دريا و خوراك آن به عنوان بهره و تمتع شما و كاروان حلال است، و شكار دشت و بيابان تا وقتى كه محرم هستيد بر شما حرام مىباشد و از خدايى كه به سوى او گرد مىآييد پروا كنيد محرم احساس مىكند فرصتى از زمان و قطعهاى از مكان داراى نوعى حرمت و احترام است كه بايد آن را به تمام فرصتها و همۀ مكانها و سرزمينها تعميم دهد و بايد همۀ مردم در همه جا عواطف و محبت انسانى را در تمام اوقات به كار دارند تا جهانى آكنده از صلح و مسالمت را تحقق بخشند. چند ماه در اسلام داراى حرمت ويژهاى است كه جنگ و كشتار در آن ماهها تحريم شده است:
«يَسْأَلُو نَكَ عَنِ الشَّهْرِ الحَراٰمِ قِتٰالٍ فيهِ قُلْ قِتٰالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللّٰهِ. . .»23
«اى پيامبر! از تو دربارۀ ماه حرام مىپرسند، ماهى كه جنگ و كشتار در آن حرام است؛ بگو كشتار در اين ماه بزرگ و گران، موجب ممانعت از راه خدا است.»
اين فرصتهاى حرام و يا محترم عبادت از ماههايى است كه قرآن كريم با اشاره به شما و آنها، اين ماهها را داراى سابقهاى بس ديرينه معرفى مىكند؛ يعنى از روزى كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده است اين ماهها حرام و محترم بودهاند:
«اِنَّ عِدَّةَ الشُّهورِ عِنْدَاللّٰهِ اثْنى عَشَرَ شَهْراً فى كِتٰابِ اللّٰهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمٰواٰتِ وَ الاَرْضَ مِنْهٰا اَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذٰلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ فَلاٰ تَظْلِموُا فيهِنَّ اَنْفُسَكُمْ. . .»24
«شمار ماهها در پيشگاه خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده در كتاب خدا دوازده ماه است. از اين ماهها چهار ماه، حرام است و در آن ماههاى حرام بر خويشتن ستم مرانيد. . .»
اين چهار ماه عبارتند از ماههاى: محرم، رجب، ذوالقعده، و ذوالحجه، كه ماههاى مقدس و آبرومندى هستند، و عربها بويژه بايد در اين ماهها از خونريزى و جنگ و كشتار و ساير ستمها و خيانتها دست بر مىداشتند.
حاجى در چنين فرصت زمانى، با حرمت مكانى مواجه است، و در چنين مكان مقدس و چنان زمانى ارزشمند مجال و فرصتى به دست مىآورد كه مىتواند بر اساس تفاهم و قطع هر گونه خصومت و با روحى مسالمت آميز زندگانى را با برادران خود از سر گيرد.
طواف
حاجى بايد در هر يك از طوافهاى «نساء» و «زيارت» هفت بار گرد خانه خدا گردش كند. نقطۀ آغاز اين طواف، حجرالاسود يا سنگ سياهى است كه به ديوار نصب شده است؛ «طواف به منزلۀ نماز است؛ لذا بايد حاجى قلب خود را سرشار از تعظيم و خوف و رجاء و محبت سازد»25 و بداند كه اين طواف بسان تحيت و تهنيت به نخستين خانهاى است كه به منظور عبادت خداى يكتا بنا شده است، و تكريمى است به يكى از مظاهر توحيد و يكتاپرستى؛ چون حاجى كعبه و جلوهگاه معشوق و معبود خود را مىبيند عاشقانه همچون پروانه گرد شمع مظهر حقيقتى پاك كه خداى متعال است به گردش در مىآيد. و چون حجرالاسود نقطۀ آغاز و مبدأ اين طواف است استلام و تقبيل آن عبارت از كارى است كه از عشق و علاقه و مبدأ حقيقى عالم يعنى آفريدگار جهان بازگو مىكند. امتى كه شبانه روز به صورت تكليف واجب و الزامى بايد پنج بار به سوى اين خانه كه عاليترين مظهر توحيد است نماز اقامه كند شايسته مىنمايد با طواف پيرامون بنائى كه ابراهيم براى شرك زدايى و ترويج توحيد پى ريزى كرده است اظهار ادب نمايد.
مرحوم فيض كاشانى مىگويد: « بايد حاجى بداند در طواف، خود را به فرشتگان مقربى كه پيرامون عرش را احاطه كرده و برگرد آن طواف مىكنند همانند ساخته است. نبايد تصور كند كه هدف از اين طواف آن است كه كالبد و بدن خود را پيرامون كعبه به گردش در آورد؛ بلكه مقصود اين است قلبش از رهگذر ذكر و ياد صاحب خانه به گردش و چرخش افتد تا ذكر جز به او ابتدا نشود و جز به او خاتمه نيابد؛ چنانكه طواف كننده طواف را از خانه و حجرالاسود آغاز و بدان ختم مىكند»
«و نيز بايد بداند طواف برخوردار از شرافت و كرامت، همان طواف قلب در پيشگاه حضرت ربوبى است، و خانۀ خدا، يعنى كعبه، نمونه و مظهرى است پديدار در عالم ملك براى حضرت ربوبى كه چون در عالم ملكوت است با چشم سر رؤيت نمىشود؛ چنانكه بدن نمونهاى ظاهر در عالم شهادت براى قلبى است كه چون در عالم غيب است با ديدگان قابل رؤيت نيست، و عالم ملك و شهادت به سوى عالم غيب و ملكوت - براى كسانى كه در براى او گشوده شده است - راه دارد» .
در اشاره به همين مقايسه آمده است: بيت المعمور در آسمان در مقابل كعبه قرار دارد و طواف فرشتگان در بيت المعمور مانند طواف انسان بر گرد كعبه است، و چون پايه و درجۀ اكثر مردم از انجام طوافى اين چنين، نارسا است مأمور شدند حتى الامكان طواف خود را همانند فرشتگان سامان دهند، و به آنها وعده دادند «هر كسى خود را شبيه گروهى سازد با آنان محشور خواهد شد» .
«اما استلام حجرالاسود، بايد گفت كه حجر به منزلۀ دست راست خدا است. رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود: حجر را استلام كنيد؛ زيرا دست خدا در ميان خلق است كه با خلق به وسيلۀ آن مصافحه مىكند همانگونه كه عبد و بنده مصافحه مىكند»26
ذكر اين نكته در پايان بحث مربوط به طواف ضرورى است كه مخالفان اسلام موضوع كعبه و حجرالاسود را بهانهاى براى حمله و انتقاد قرار دادهاند و مىگويند: احترام به كعبه و حجرالاسود باز ماندۀ افكار و انديشۀ بت پرستى است! در حاليكه آنان از حقايق مسلّم تاريخ در بىخبرى به سر مىبرند و يا تعمّداً اين حقايق را ناديده مىانگارند؛ با اينكه همين ياوه گويان دربارۀ گور سرباز گمنام - كه مظهر وظيفه شناسى و فداكارى است - انواع و اقسام تشريفات و مراسم را به كار مىدارند، و احترام فراوانى دربارۀ آن معمول مىدارند. علاوه بر اين در اكثر شؤون زندگانى به بسيارى از موهومات پاى بند هستند.
ما مىدانيم كعبه و حجرالاسود مظهر مبارزه با شرك و نبرد با پس ماندههاى بت پرستى و جنگ با موهومات به شمار مىرود. و به قاطعيت مىتوان گفت كعبه و حجرالاسود باز ماندۀ آثار توحيد و يگانه پرستى است كه از زمان ابراهيم بت شكن و شرك ستيز تاكنون به عنوان نمودار توحيد مورد احترام يكتاپرستان بوده و هست.
به تاريخ نيز بايد مراجعه كرد كه عربهاى قبل از اسلام از مواد و اشياء گوناگون بت و معبودى مىپرداختند در حاليكه كعبه و حجرالاسود تنها چيزهايى بودهاند كه دور از جنبۀ الوهيت شركآميز قرار داشتند و هيچ عربى قبل از اسلام آن دو را به هيچوجه به عنوان معبود يا بت مورد پرستش قرار ندادند. آيا اسلامى كه با بت پرستى نبرد را آغاز كرده و سخت مخالف بت پرستى جاهلى بوده مىتوان آن را آئينى برشمرد كه از شرك و بت پرستى تأييد به عمل آورده است؟ هيچ تاريخى اين سخن ياوه گويان را نه تنها تأييد نمىكند، بلكه با توجه به تعاليم قرآنى - كه سراسر آن به سوى توحيد نشان رفته - آن را تكذيب مىنمايد بايد گفتار اين معاندان يا نادانان را مانند ساير سخنانشان دربارۀ اسلام كاملاً تهى از واقعيت تلقى كرد.
سعى ميان صفا و مروه:
حاجى بايد هفت بار ميان صفا و مروه سعى به عمل آورد، نه بدود و نه آهسته. و راه رفتن او بهتر است حد وسط ميان «مشى \راه رفتن عادى» و «عدْو \دويدن» باشد. نقطۀ شروع اين كار، صفا است و عمل مذكور به منزلۀ التجاء و پناهندگى به خدا در كنار خانۀ او است تا بدينوسيله مغفرت الهى را به سوى خود جلب كند و از او درخواست عفو نمايد. و چنانكه قبلاً نيز اشاره كرديم اين كار نيز به منزلۀ رفت و آمد به خانۀ فرد بزرگى است كه چند بار تكرار مىشود تا شايد آن بزرگ بدو التفاتى كند، از مهر و لطف خويش سهمى عايد او سازد؛ اما نمىداند آن بزرگ نياز او را بر مىآورد و يا دست رد به سينۀ او مىزند. گويند سعى ميان صفا و مروه ياد آور يك از رويدادهاى تاريخى عبرت آموزى است؛ چون هاجر همسر ابراهيم براى جستجوى آب براى فرزندش اسماعيل از صفا به مروه و از مروه به صفا رفت و آمد مىكرد تا بالاخره منبع آب را زير پاى اسماعيل يافت، و نياز خود و فرزند خويش را فراهم ديد، و همين آب منشأ آبادانى اين سرزمين و عامل خير و بركت آبى شد.
اين عمل و رويداد تاريخى به هر ناظر و متفكرى مىفهماند كه اگر انسان براى وصول به هدف، خويشتن را به سعى وا دارد و از پى مطلوب خود گام را استوار بردارد مسلماً موفق و كامياب مىگردد.