75
سخنرانى امام سجاد در مسجد اموى
يزيد بن معاويه كه پس از پيروزى ظاهرى و به شهادت رساندن خاندان اهلبيت و امام شهيدان ابىعبدالله الحسين(ع)، خود را سرمست پيروزى و فاتح مىديد، دستور بر پايى مجلسى را داد تا اسيران را به آن مجلس بخواند و غلبه خود را در نزد جاهلان و نابكاران نشان دهد. مأموران موظف شدند قافلۀ اسيران را با ريسمان بسته وارد نمايند و على بن الحسين(عليهما السلام) را كه بزرگ آنان بود با زنجير ببندند و وارد مجلس نمايند. مراسم اجرا شد و كاروان نور و كرامت وارد شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهرۀ اسيران، خود نمايى مىكرد و در طرف ديگر، لبخند غرور و شادى بر چهره يزيد سفاك نشسته بود. همين كه چشم امام سجاد(ع) به چهرۀ نابكار و پليد يزيد افتاد، سكوت را در آن شرايط مهم به مصلحت ندانست و چنين فرمود:
«أَنْشُدُكَ الله يَا يَزِيدُ مَا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللهِ لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ»؛
1
«اى يزيد، تو را به خدا سوگند، اگر پيامبر، ما را بر اين حال مشاهده كند با تو چه خواهد كرد؟»
اين پرسش. ذهنيتِ خبيث يزيد را كاملاً در هم شكست و در همان برخورد نخستين، از تبختر و غرورش كاسته شد.
اين پرسش، مردم جاهل و فريبخوردۀ شام را هم به تأمل وا مىداشت كه مگر اين جوان اسير را با رسول الله چه نسبتى است كه چنين مىپرسد؟
اين سخن اثر خود را گذاشت. يزيد دستور داد غل و زنجير از دست و پا و گردن امام سجاد(ع) باز كنند.
يزيد به فرزندش خالد گفت كه به نوعى جواب امام را بدهد ولى خالد حقيرتر و بىمقدارتر از آن است كه در برابر امام سخنى كار ساز بگويد. امام فرمود: «طمع نداشته باشيد كه ما را خوار سازيد و ما شما را گرامى بداريم.» 2
يزيد از خطيب دربار خواست كه بر منبر رود و از يزيد و خاندانش تمجيد كند و از امام حسين(ع) و پدر گرامى ا ش على(ع) بد بگويد. او بر منبر رفت و به آنچه يزيد مىخواست عمل نمود. امام سجاد(ع) از گستاخى يزيد برآشفته، فرمود:
خداوند جايگاهت را آتش دوزخ قرار دهد؛
«...اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق...»؛
3
«واى بر تو، رضايت مخلوق را بر رضايت خالق مى فروشى؟!» 4
ابتدا يزيد نمىخواست اجازه دهد، اما چون با اصرار مردم مواجه شد، اجازه داده، گفت: بر منبر برو و از آنچه پدرت كرد غذر بخواه ... امام بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى،