70
على زيد بن حارثة، فقالت: لا أرضاه وكانت أيم قريش، قال: فإنّي قد رضيتها لك فتزوجها زيد» . 1
«شرح اين قصه را ابوعبدالله اصفهانى براى ما آورده، گويد. . . . محمدبن عمر گفت: زينب بنت جحش بن رئاب، خواهر عبدالله جحش است كه دربارۀ وى عمربن عثمان جحشى از قول پدرش روايت كرده گفت: پيامبر به مدينه وارد شد و زينب با پيامبر در ماجراى هجرت به مدينه آمد. وى زنى زيبا روى بود و پيامبر وى را به عقد زيدبن حارثه در آورد. بنت جحش گفت: من از اين ازدواج راضى نيستم. پيامبر (ص) فرمود: من اين كار را برايت پسنديده مىدانم و بدين صورت زينب بنت جحش با زيدبن حارثه ازدواج نمود.»
زيدبن حارثه كيست؟
«زيد جوانى است كه در دوران كودكى، همراه مادرش سَعْدى دختر ثعلبة بن عامر بن اُفْلَت بن سلسله، براى ديدار اقوام خود به طرف قبيلۀ بنى متعن مىرفت، چند نفر از سواران و غارتگران در بين راه به آنها هجوم آورده، زيد را اسير كرده و به بازار عكاظ آوردند. در آن هنگام زيد هشت ساله بود. خديجه، همسر پيامبرگرامى اسلام او را از مال خود خريدارى كرد و به حضرت بخشيد. زيد مدتى در خدمت آن حضرت بود اما هيچيك از بستگانش از او اطلاعى نداشتند. تا اينكه چند نفر از قبيلۀ كلب كه زيد از همان قبيله بود به مكه آمدند و او را شناختند. پدرش به نام حارثة بن شراحيل به وسيلۀ مسافران از محل پسر خود آگاه شد. حارثه با برادر خود، كعب به مكه آمد و به حضور پيامبر رسيدند و از پيامبر خواستند كه آن حضرت زيد را به آنان باز گرداند. حضرت زيد را صدا زد، وقتى زيد آمد، پيامبر (ص) به وى فرمود: اينها را مىشناسى؟ عرض كرد: آرى، يكى پدرم حارثه و آن ديگرى عمويم كعب است. فرمود: مرا نيز مىشناسى و با من مدتى بودهاى، اكنون اگر مايلى به همراه پدرت برو و اگر مىخواهى پيش من بمان. زيد گفت: هرگز از خدمت شما نمىروم، افتخار خدمتگزارى شما را بر هركسى و چيزى ترجيح مىدهم؛ زيرا شما هم پدر و هم عموى من هستيد.
حارثه و برادرش زيد، زيد را سرزنش كردند كه تو بندگى و بردگى را بر آزادى خود ترجيح مىدهى؟ با صراحت در جواب آنها گفت: من از اين شخص چيزهايى ديدهام كه هيچكس را بر او مقدم نخواهم داشت.» 2