67واقدى از محمد بن مَسلَمه روايت مىكند: پيامبر به گوشهاى رفته، نشستند. در اين هنگام اوسيان نزديك پيامبر (ص) آمده، گفتند: اى پيامبرخدا، اينها همپيمان ما هستند و به خزرجيان ارتباطى ندارند و به خاطر داريدكه درگذشته با بنىقينقاع - كه همپيمانان ابن ابى (خزرجى) بودند - چگونه رفتار كرديد، شما سيصد نفر از افراد بدون زره وچهارصد نفر زرهدار ازآنها را بهتقاضاى ابن اُبى بخشيديد؛ اكنون اين همپيمانان ما، از كردۀ خود پشيماناند و از عهدشكنى خود پوزش مىخواهند، آنها را به ما ببخش. پيامبر (ص) سكوت كردند و مطلبى نفرمودند. پس از اينكه قبيلۀ اوسى زياد حرف زدند و اصرار كردند و همگى صحبت داشتند، فرمود: اگر حكم در اينباره را به مردى از شما واگذارم خشنود خواهيد شد؟ گفتند: آرى. فرمود: حكمكردن در اين مورد را به سعد بن معاذ واگذاشتم.19 درآن هنگام، سعد بن معاذ در خيمۀ كعيبه، دختر سعد بن عتبه، در مسجد پيامبر (ص) بود. اين زن زخمها را معالجه و از اشياى گمشده وپراكنده نگهدارى مىكرد و هم از افراد غريب و بىكس - در خيمهاىكه ميان مسجد داشت - حراست مىنمود. پيامبر (ص) سعد را در آن خيمه جا داده بودند.
چون پيامبر (ص) ، حكميت دربارۀ بنوقريظه را به سعد بن معاذ سپرد، فرمود: اوسيان بيرون آمدند و پى سعد رفتند و او را سوار بر خرى كردند كه روى آن پالانى از ليف خرما انداخته بود و روى پالان هم قطيفهاى پهن كردند و لگام آن هم از ليف خرما بود. اوسيان برگرد او به راه افتاده، مىگفتند: اى ابو عمرو، محمد حكم كردن دربارۀ اين دوستانت را به تو واگذار كردهاند كه نسبت به آنها نيكى كنى. تو ديدىكه ابن ابى نسبت به همپيمانان خود چگونه رفتار كرد.
ضحّاك بن خليفه مىگفت: اى ابو عمرو، مواظب اين همپيمانان خود باش! آنها در همۀ گرفتارىها از تو دفاع كردند و تو را بر ديگران برگزيدند و اميدوارند كه در پناه تو قرار گيرند.
سلمۀ بن سلامۀ بن وقش هم گفت: اى ابو عمرو، با همپيمانان و دوستان خود نيكى كن وانگهى، پيامبر دوست مىدارد آنها باقى بمانند. ايشان در جنگ بعاث و حدائق و ديگر درگيرىها تو را يارى دادد و به هر حال سعى كن كه از ابن ابى بدتر نشوى.
يكى از اوسيان نيزگفت: ابو عمرو! در نظر داشته باش كه ما از آنها خواستيم همراه ما جنگ كنند و جنگ كردند و هم از ايشان يارى خواستيم و يارىمان دادند. سعد بن معاذ همچنان سكوت كرده بود، ولى چون اصرار و پافشارى كردند، گفت: اكنون زمان آن فرا رسيده است كه سرزنشِ سرزنشكنندگان بر سعد - در راه خدا - تأثير نگذارد.
سعد بن معاذ در جايى به حضور پيامبر (ص) آمد كه مردم گرد آن حضرت نشسته بودند. همين كه سعد رسيد، پيامبر (ص) فرمودند: برخيزيد و بر سالار خود احترام بگذاريد. گروهى از مردان بنىعبد اشهل گفتند: بپا خاستيم و در دو صف ايستاديم و هر يك از مردان، او را درود و تحيت گفتند، تا آنكه سعد نزد پيامبر (ص) رسيد. افراد قبيلۀ اوس كه در حضور پيامبر بودند، به سعد گفتند: اى ابوعمرو، پيامبر حكم را به تو واگذارده است. نسبت به ايشان خوبىكن و به يادآور كه آنها براى تو متحمّل گرفتارى زيادى شدهاند. سعدبن معاذ گفت: آيا شما به فرمان من دربارۀ بنوقريظه راضى هستيد؟ گفتند: آرى، در غياب تو رضايت خود را اعلام داشتهايم و خود تو را انتخاب كردهايم و اميدواريم كه بر ما منّت بگذارى. همچنانكه ديگرى، غير از تو، دربارۀ بنوقينقاع انجام داد. تو ارزش ما را مىدانى و ما هيچگاه به اندازۀ امروز نيازمند پاداش نيستيم. سعد گفت: شما را به زحمت نينداخته باشم و رودربايستى نكرده باشيد؟ گفتند: منظور تو چيست؟ سعد گفت: شما را سوگند به عهد و ميثاق الهى، آيا حكم مرا در مورد خودتان مىپذيريد؟ همگى پاسخ دادند: آرى. در اين هنگام سعد به منظور حفظ حرمت رسول الله (ص) به گوشۀ ديگرى رفت و گفت: كسانى كه اين طرف نشستهاند هم، داخل در حكم من هستند؟ پيامبر (ص) و افرادىكه آنجا بودند گفتند: آرى.