47«اين پيمان صلح ميان محمد بن عبدالله و سهيل بن عمرو است براى ترك جنگ به مدت ده سال و در اين مدت، مردم در امانند و از جنگ دست برمىدارند. هر كس از قريش بدون اذن ولى خود نزد محمد بيايد، او را به آنها بازگرداند و هركه از ياران محمد به نزد قريش رود، آنان نيز وى را به محمد بازگردانند.»118
اين روايت ابن اسحاق آشكارا نشان مىدهد كه كاتب پيمان صلح، على بن ابىطالب است. ابن اسحاق مىنويسد: «يكى از شاهدان صلحنامه، على بوده است.»119
صحيح بخارى گفتۀ او را تأييد و از براء بن عازب روايت مىكند: وقتى پيامبر با اهل حديبيه صلح كرد، على پيمان صلح را نوشت.120 مسلم هم از براء121 بن عازب همين را نقل مىكند. بدين ترتيب صحّت گفتار ابن اسحاق دربارۀ نوشتن صلحنامه توسط على (ع) روشن مىشود. اما در اينكه او يكى از شهود بوده، برخى از سيرهنويسان؛ همچون طبرى،122 ابن كثير123 و ديگران از او تبعيت كردهاند. ليكن واقدى124 و ابن سعد،125 از على (ع) به عنوان شاهد ياد نكردهاند. شايد جملهاى كه ابن اسحاق در شاهد بودن على (ع) ذكر كرده، توضيحى باشد كه خود او، آن را از آنجا برداشت كرده است كه على نويسنده بوده پس مسلماً شاهد نيز به شمار مىآمده است.
رخدادهاى غزوۀ فتح
وقتى پيامبر وارد مكه شد، شمارى از كفار، از ترس مسلمانان گريختند. برخى به خارج مكه و گروهى به خانهها پناه بردند؛ از جملۀ آنها دو مرد از بنىمخزوم بودند. امّ هانى، دختر علىبن ابىطالب نقل مىكند: وقتى پيامبر (ص) به شمال مكه رسيد، دو تن از بستگان همسرم كه از بنىمخزوم بودند، به خانۀ من پناه آوردند. برادرم على سر رسيد و گفت: قسم به خدا آن دو را خواهم كشت. امّ هانى مىگويد: درِ خانهام را به روى آنان بستم و نزد پيامبر رفتم. فرمود: چه چيز انگيزه شد كه به اينجا بيايى؟ ماجرا را به آن حضرت گفتم. فرمود: آنكه را تو پناه دادهاى ما هم پناه مىدهيم و كسانى كه امانشان دادهاى در امانند. پس على (ع) آنان را نخواهد كشت. اين خلاصۀ گفتۀ ابن اسحاق126 دربارۀ موضع على (ع) در برابر آن دو مرد و پناه دادن امّ هانى به آنها و عملى ساختن آن توسط پيامبر است.
صحيح بخارى127 گفتۀابن اسحاق را تأييد مىكند و حديث امّ هانى را مىآورد. مسلم نيز همين روايت را آورده128 و ابن هشام ذكر كرده است كه آن دو مرد؛ حارث بن هشام و زهير بن ابىاميۀ بن مغيره129 بودهاند. ابن عبدالبرّ مىنويسد: آن دو، اسلام آوردند و جزوبهترين مسلمانان شدند.130
على (ع) از پيامبر (ص) كليد كعبه را خواست
وقتى پيامبر (ص) وارد مسجدالحرام شد و بر در كعبه به سخنرانى ايستاد و كفار قرش را بخشيد، به آنها گفت: برويد كه آزاديد. آنگاه به مسجد رفت و نشست. على بن ابىطالب (ع) در حالى كه كليد كعبه را در دست داشت، از جا برخاست وگفت: «اى پيامبر خدا، پردهدارى و سقايى كعبه را به ما واگذار.» پيامبر فرمود: عثمان بن طلحه كجاست؟ او را آوردند و حضرت خطاب به وى فرمود: كليد كعبه را بياور كه امروز روز نيكى و وفا به عهد است. 131
اين مطلب را ابن اسحاق آورده و ابن كثير،132 ابن قيم133 و ابن سيدالناس134 از او پيروى كردهاند.
حافظ بن حجر نيز متنهايى آورده135 كه گواه برگفتۀ ابن اسحاق است. واقدى اين اتفاق را نقل مىكند136 ولى مىگويد: كسى كه كليد را از پيامبر خواست عباس بود نه على بن ابىطالب (ع) و سراغ كسانى كه در اين زمينه از واقدى تبعيت كردهاند نرفتم و شايد قول مشهور و برگزيده اين گفتۀ سيره نويسان باشد كه على كليد را به خاطر شايستگى و عزّت و برترىاش درخواست كرد، والله العالم.
مأموريت على (ع) به سوى قبيلۀ بنوجذيمه براى ترميم كارهاى خالد