27مقصد بعدى شهر كنستانتين يا قسطنطنيه بوده كه حاكم آنجا استقبالش كرده، لباس احرام و دو دينار (سكۀ طلا) به او مى دهد. از آنجا عازم بونه ميشود.
وى با وجود بيمارى و تب عازم ميشود. گرچه بازرگانان به دليل ناامنى متوقف ميگردند ليكن او به مسيرش ادامه ميدهد تا به «تونس» ميرسد. بى آنكه كسى را بشناسد، در مدرسۀ كتيبيين منزل ميكند.
ماه رمضان مى رسد و ابن بطوطه تا عيد را در تونس ميماند. در اين ايام قافلۀ حج آمادۀ رفتن ميشود، اما نه براى حجّ همين سال بلكه براى حج سال آينده؛ زيرا تازه اواخر ذى قعده از تونس حركت ميكند.
ابن بطوطه مى نويسد: «رياست قافله با شيخى بود به نام ابويعقوب موسى از اهالى آفريقا و اكثر افراد قافله از قبيلۀ مصامده بودند. مسافرين از ميان خود، مرا به عنوان قاضى انتخاب كردند. اواخر ذى قعده بود كه از تونس حركت كرديم و از راه ساحل به شهر «سوسه» رفتيم. اين شهر كوچك و نيكو بر كنار دريا ساخته شده است و با تونس چهل ميل فاصله دارد. پس از سوسه به شهر صفاقس رسيديم. . . از صفاقس به «قابس» رفتيم و در داخل شهر منزل كرديم و چون پياپى باران ميآمد، ده روز در اين شهر مانديم. آنگاه به قصد طرابلس حركت كرديم. در برخى از مراحل اين راه، در حدود صد سوار يا بيشتر با ما بودند و نيز عدهاى تيرانداز در قافله بودند كه قبايل بدوى از آنان حساب مى بردند و از دستبرد خوددارى مىنمودند. عيد قربان را در يكى از منازل بين راه گذرانيديم. روز چهارم عيد به طرابلس رسيده چند روز در آنجا توقف كرديم.» (1/10)
ابن بطوطه، دختر يكى از امناى تونس را به عقد خود درآورده و در طرابلس عروسى كرده است و از اين پس همراه همسرش به راه ادامه ميدهد؛ «از مسلاته و مسراته و قصور سرت گذشتيم. در اينجا طوايف عرب خواستند دستبردى بزنند، موفق نشدند و به ملاحظۀ آمادگى ما از تعرض خوددارى كردند. پس از جنگلى عبور كرده به قصر برصيصاى عابد رسيديم» . اينجا با پدر زنش اختلاف پيدا كرده، همسرش را طلاق مىدهد و دختر يكى از طلاب قابس را ميگيرد «در قصر زعافيه عروسى كردم و وليمه دادم و قافله را براى اين كار يك روز متوقف ساختم و همه را اطعام كردم.»
مقصد بعدى اسكندريه است. او مى نويسد: «در اول جمادى الأولى به شهر اسكندريه رسيديم.» سپس در اينجا به وصف شهر مى پردازد و از ميوهها و باغات و دروازههاى شهر و جز اينها سخن ميگويد. در اينجاست كه به گردش در شهرهاى مختلف مصر رفت و از جملۀ آنها دمياط است و هرجا كه مى رسد، از عالمان و عارفان و فقيهان و قاضيان و نيز خود شهر سخن ميگويد. آشكار است كه او كاروان حج را رها كرده و به دنبال گردشگرى است تا موعد حج فرا رسد. پس از ديدن چند شهر، به قاهره مى رسد و در اينجا به تفصيل از آن ياد ميكند. (1/41 - 29)
پس از آن مى نويسد:
«از راه مصر عليا به قصد حجاز حركت كردم و شب اول را در رباطى كه صاحب تاج الدين حند در دير الطين ساخته است، بهسر بردم. . . بعد از رباط مذكور، به شهر كوچك «منية القائد» كه بر كنار نيل واقع است رسيدم و از آنجا به شهر بوش رفتم. بوش از حيث محصولِ كتان، بر همۀ شهرهاى ديگر مصر برترى دارد و كتان آن به ساير نواحى مصر و آفريقا صادر ميشود و از آنجا به شهر «دلاص» رفتم. . . از آنجا به شهر «ببا» و «بهنسا» رفتم. بهنسا شهرى است بزرگ و باغهاى زياد دارد و پارچههاى پشمى خوبى در آن بافته مى شود. . . از آنجا به شهر منه خصيب «مينيا» رفتم. شهرى است بزرگ و پهناور و وسيع و بر كنار نيل بند شده است و به حقيقت بر كليۀ نواحى مصر عليا برترى دارد. . .» (1/43 - 42)
از آنجا به شهر كوچك منلوى، كه دو ميل از نيل فاصله دارد، رفتم. . .
از منلوى به «منقلوط» آمدم كه شهرى است زيبا و خوش ساخت و پر بركت و بر كنار نيل نهاده است. . .
از اين شهر به اسيوط رفتم كه شهرى است بس نيك و بازارهاى بديع دارد. . .
از آنجا به شهر اخميم رفتيم كه شهرى بزرگ و محكم و عجيب است. . .
از اخميم به شهر «هو» كه شهر بزرگى است در كنار نيل رفتم و در مدرسۀ تقىالدين بن سراج منزل كردم. در آنجا هر روز بعد از نماز صبح يك حزب از قرآن ميخواندند. . .
از شهر «قو» به «قند» رفتم. . .
از آنجا به شهر بزرگ «قوص» رفتم. اين شهر خيرات فراوان و باغهاى سرسبز و بازارهاى زيبا و مساجد زياد و مدارس عالى دارد و حاكم نشين مصر عليا است. . .
از آنجا «باقصر» رفتيم كه شهركى زيبا است. . .
از آنجا شهر «ارمنت» رفتم. ارمنت شهر كوچكى است در كنار نيل كه باغهاى فراوان دارد. . .