38را در كنار هم قرار مىدهيم و هندسه را ترسيم مىنماييم و تمام موارد و عناصر را دست در دست هم مىنهيم، كمال معنا و عمق مفاهيم بر ملا مىشود و آن معراج معنوى را در زمين به نمايش مىگذارد; معراجى كه رهرو آن انسان است و راهنماى آن ابراهيم خليل، دانشگاه آن توحيد و تجسّم آن معاد است. توفيق و حصول آن در بندگى و گوهر وجودى آن نيت و غايت آن تزكيه است. نماز شب را به نماز صبح وصل كرديم و نماز صبح را به جماعت خوانديم.
يكشنبه 5/12/80 (دوازدهم ذى حجه)
بعد از نماز صبح دسته جمعى به سوى جمرات حركت كرديم. اين رزم پايانى با شيطان است. هنوز آفتاب نزده امّا با اين حال، سپاهيان ايمان فوج فوج زودتر از خورشيد از خواب برخاسته و مصمم اند كه دشمن سهمناك را بر خاك تباهى بنشانند. بالأخره خورشيد سر مىزند و ايمانيان سنگ در دست به سوى جمرات هجوم مىبرند. ابتدا جمره اول، بعد جمره دوم و بالأخره باز جمره آخر را سنگ باران مىكنند. ساعت يازده است اين بار سنگين هم از دوش برداشته شد.
اكنون فارغ البال شدهاى، سبك گشتهاى; زيرا به آيين ابراهيم و به مناسك حج عمل نمودهاى و بدين خاطر آخرين مرحله از حج تمتّع را پشت سرگذاردهاى. حال بايد راه بازگشت را آغاز كنى. اين بازگشت، بازگشت از شيطان است و آرزوى اين كه هرگز به شيطان روى نياورى و فريب او را نخورى. از ميان حاجيانى كه مىخواهند به جمرات بروند حركت مىكنى، گويى سيلابى براه افتاده است و به جاى دانههاى ريگ، آدميان را به جريان انداخته است و از همه تيرهها; زرد و سياه و سرخ و سفيد. . . بالأخره به چادرها و محل استقرار مى رسى و با شربت خاكشير از تو پذيرايى مىشود. تا ظهر در منا هستى و پس از شنيدن اذان ظهر راهى مكه مى شوى. اين داستان حج پايان يافته است. بنگر به كوله بارت كه چقدر آن را سبك كردهاى، آيا آن ريگها را بر شيطان زدى و يا باز در كوله بارت سنگينى مى كند. بنگر به كشكول گدايى ات كه چقدر توشه دارى. آيا راه دنيا را مىتوانى با خاطرى آرام به پايان رسانى يا اين كه باز وسوسه گناه در سر دارى. بهياد داشته باش كه حج تولد دوباره انسانى است كه يكبار ديگر پاكيزه شده است و اين سخنى ساده و سطحى نيست و تأمل و تدبّر در آن شايسته است. ظهر در محلّ اقامت خادمان زحمتكش كاروان از ما استقبال مىكنند. نهار را مىخوريم و باز رسيدن به كارهاى شخصى، شستن لباسهاى احرام و خواب و. . .
خدمه كاروان
وقتى زحمات بسيار خالصانه خدمه در كاروان را مىديدم، بر اين عزيزان درود فراوان فرستادم; زيرا از خود مى گذرند تا ديگران با طيب خاطر اعمال حج را بهجا آورند. بهياد مىآورم كه در جمعى، يكى از روحانيون; يعنى حاج آقا قريشى خطاب به خدمه مىگفت: شما بايد افتخار كنيد كه لباس حضرت زينالعابدين را بر تن كردهايد. وقتى كه بيشتر توضيح داد دريافتم كه آن امام بزرگوار در طول راه، تا شهر مكه، در لباس ناشناس به زائران خدمت مىكرده و در مكه نيز از آنان پذيرايى مىنموده است. حاج آقا خطاب به خدمه مىگفت: اگر حتى به زيارت هم نرسيديم دلگير نشويم; زيرا اگر امور حجاج را به پيش بريم، رسول الله (ص) بيشتر خوشحال مىشود. . . در حين صحبت از لابلاى كلام يكى از خدمه سخنى زيبا شنيده شد كه: احسن الحاج خادم الحاج; يعنى بهترين حاجى، حاجى خدمتگزار است. براى همه عزيزان آرزو كردم كه همواره توفيق روز افزون رفيق راهشان باشد.
شركت در برنامه بعثه
بعد از تلاوت قرآن، حاج آقاى صديقى شروع به صحبت كرد. او گفت: حاجى پس از زيارت بايد نور خدا شده باشد. حاجى به جايى طواف مىكند كه قطعهاى از بهشت است و هنگامى كه از حجرالأسود عبور مىكند هفت باب از بهشت بر او گشوده مىشود. بيان مىداشت كه صدرالمتألّهين در جايى نقل كرده است كه آدم سادهاى در كاروان بود، وقتى به دوستان ملحق شد، آنها به شوخى به وى گفته بودند كه تو «برگه» نگرفتى! و او گفته بود مگر شما گرفتهايد؟ آنها به طنز گفته بودند بله و او از آنها جدا شده بود و آمده بود دور كعبه و بعد از مدتى با يك برگه امضا شده به آنها پيوسته بود. ايشان ادامه داد: اين آدمهاى ساده چقدر خوباند و صميمانه مىگفت: قربان اين آدمهاى ساده كه صفاى ايمان در آنها موج مىزند. او نتيجهگيرى مىكرد كه در اين ايام، حج خود را به امضاى امام زمان برسانيد و اشاره داشت كه از اين به بعد، كار حاجى گره گشايى است و مبادا كه از اين نور خارج شويم.
بيشتر زائران در اين اجتماع از خراسان بودند. مداح برنامه خود را با مقايسهاى ميان كبوتران حرم امام رضا و كبوتران قبرستان بقيع آغاز كرد و آن را در يك قالب شعر بيان كرد:
دوس دارم كبوترى باشم و اينجا بمونم
قصه غصهتونو براى مردم بخونم
از راه دور اومدم شما منو صدا كنيد
راه دورى نمىره اگه منو هوا كنيد
خسته از راه رسيدم جز شما دمساز ندارم