29كدام شهر مىآيى؟ گفت: سُبْحٰانَ الَّذِي أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى ، 1گفتم: به كجا مىروى؟ گفت: وَ للّٰهِِ عَلَى النّٰاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ اِلَيْهِ سَبِيلاً ، 2گفتم: پس تنها در اين صحرا چه كار مىكنى؟ گفت: مَنْ يُضْلِلِ اللّٰهُ فَلاٰ هٰادِيَ لَهُ ، 3گفتم: چند روز است در اين صحرا هستى؟ گفت: ثَلاٰثَ لَيٰالٍ سَوِيّاً ، 4گفتم: پس مونس تو كه شده؟ گفت: وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ ، 5گفتم:
پس در اين چند روز، طعام چه خوردى؟ گفت: هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ ، 6گفتم: با چه چيز وضو گرفتهاى، اينجا كه آب نيست؟ ! گفت: فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً ، 7گفتم: نزد من طعام هست، ميل دارى بدهم؟ گفت: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيٰامَ إِلَى اللَّيْلِ ، 8گفتم: ماه رمضان كه نيست، چه روزه است كه گرفتهاى؟ گفت: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ ، 9گفتم: روزۀ واجبى كه نيست، افطار عيب ندارد. گفت: وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ . 10گفتم: مثل ساير مردم چرا تكلّم نمىكنى؟ گفت: مٰا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ . 11گفتم: از كدام قبيلهاى و از كدام طايفه هستى؟ گفت: وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً ، 12گفتم: خطا كردم. من را حلال كن. گفت: لاٰ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّٰهُ لَكُمْ . 13پس ديدم به آرامى مىرود. گفتم: شتاب كن در رفتن! گفت: لاٰ يُكَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا . 14گفتم: مىخواهى تو را به شتر خود سوار كنم [ و ] به آن قافله رسانم؟ گفت: وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّٰهُ . 15گفتم: بيا رديف من باش. گفت: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا . 16پس، از شتر پايين آمده، شتر را خوابانيده [ او را ] تكليف كردم به سوار شدن. گفت: قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ