22
لِمَن صلّى فيها ركعتين واحدة بمأة ألف صلاة ما يكتبُ بمكّة، وما أعلمُ مِن بلدةٍ على وجه الأرض يتصدّق فيها بدرهمٍ واحدٍ يكتبُلهألف درهم مايكتب بمكّة، وماأعلم علىٰ وجه الأرض بلدة فيها شراب الأبرار الّا زمزم وهي بمكّة و ما أعلم على وجه الأرض مصلّىالأخيار الّا بمكّة. وما أعلم على وجهالأرض بلدة إن أحدٌ يمشى فيها مشياً يكون مشيته تلك تكفيراً لخطاياه وانحطاطاً لذنوبه، كما يُحطّ الورق من الشجرة إلّابمكّة.»
فِيهِ آياتٌ بَيِّنات
در آن خانه نشانهاى روشن است. آنگه بر عقبِ آن، نشانها را تفسير كرد:
مَقامُ اِبْراهيم
گفتهاند كه: همۀ مسجد، هم كعبه و هم جز آن، مقام ابراهيم عليه السلام است. و در سياق اين آيت اين وجه مستقيمتر است.
وگفتهاند: مقام ابراهيم كه درين آيت نامزد است، آن سنگ است كه اكنون هنوز به جاى است، دو قدم دور نشسته، يكى چپ و يكى راست، كه فرا پيشِ خانه نهادهاند برابر مشرق، و پوشيده مىدارند در حقّه و غلاف و طيب. و از وجه است قراءت آن كس كه خواند: «فِيهِ آيةٌ بَيِّنَة» على التّوحيد.
وقصّۀ «مقام ابراهيم» و بدوِ كارِ او آن است كه: از ابن عبّاس روايت كردند، گفت:
ابراهيم، اسماعيل و هاجر را به مكه برد و آنجا بنشاند. روزگارى برآمد، تا جُرهميان به ايشان فرو آمدند و اسماعيل زن خواست از جُرهم، و مادر وى هاجر از دنيا رفته، ابراهيم آنجا كه بود، از ساره دستورى خواست تا به مكه شود به زيارت ايشان.
ساره شرط كرد و با وى پيمان بست كه زيارت كند و از مركوب فرو نيايد تا باز گردد.
ابراهيم عليه السلام آمد و اسماعيل عليه السلام بيرون از حرم به صيد بود. ابراهيم گفت زنِ اسماعيل را: «أينَ صاحبُكَ؟» ؛ «شوهرت كجاست؟» جواب داد: «ليسَ هٰيهنا، ذهب يتصيّد» ؛ «اينجا نيست، به صيد رفته است» . گفت: هيچ طعامى و شرابى هست كه مهمان دارى كنى؟ گفت: نه، به نزديك من نه كس است، نه طعام! ابراهيم گفت: چون شوهرت باز آيد سلام بدو رسان و بگوى عتبۀ در سراى بگردان. اين سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعيل باز آمد و بوى پدر شنيد و آن زن قصّه با وى بگفت و پيغام بگزارد. اسماعيل وى را طلاق داد و زنى ديگر خواست، بعد از روزگارى ابراهيم باز آمد هم بر آن عهد و پيمان با ساره بسته بود. اسماعيل به