82دوستان كعب، با شنيدن اين سخن، مجلس را ترك كردند و آن دو را تنها گذاشتند.
ابونائله گفت: نمىخواستم اينها حرفهاى ما را بشنوند. بايد بگويم از زمانى كه اين مرد (پيامبر) در بين ما آمده، بيچارگى ما زياد شده، همۀ قوم عرب با ما در افتادهاند، راهها بر ما بسته شده و زندگيمان به سختى اداره مىشود. او مرتب از ما صدقه مىخواهد، در حالى كه خودمان چيزى نداريم بخوريم.
كعب كه از شنيدن اين سخنان خوشحال شده بود، گفت:
من كه از قبل به شما مىگفتم اينچنين مىشود و ديديد كه شد.
ابونائله هم فرصت را مناسب ديد و گفت: تازه من تنها نيستم بلكه دوستانى دارم كه با من هم عقيدهاند، آنها هم بىميل نيستند پيش تو بيايند. ما مىخواهيم قدرى گندم يا خرما از تو بخريم، اما دلمان مىخواهد با ما خوب معامله كنى و بر ما سخت نگيرى، البته ما پول نداريم، اما وثيقههايى پيش تو مىگذاريم كه تو را كفايت كند.
كعب گفت: گرچه دلم نمىخواست تو را در چنين وضعى ببينم، چون من و تو با هم از يك پستان شير خوردهايم. اما اكنون جز خرما چيز ديگرى ندارم. ابو نائله گفت:
اين مطالبى را كه دربارۀ پيامبر به تو گفتم، نبايد كسى بداند. كعب گفت: خاطرت جمع باشد كه حتى يك كلمه آن را جايى مطرح نمىكنم. و در حالى كه با صداى بلند مىخنديد گفت:
ابونائله، خوشحالم كردى، خوب حالا بگو ببينم وثيقه شما چيست؟
آيا حاضريد زنهايتان را وثيقه بگذاريد؟
ابونائله گفت: چگونه زنهايمان را پيش تو بگذاريم در حالى كه تو از جوانان زيباروى يثربى؟
كعب گفت: پس پسرهايتان را.
ابونائله گفت: مىخواهى ما را در بين عرب رسوا كنى؟
كعب گفت: پس آخر چى؟
ابونائله گفت: ما اسلحههاى خود را پيش تو وثيقه مىگذاريم.
كعب گفت: خوب است؛ چون حتماً به وعدۀ خود وفا خواهيد كرد و براى رهايى سلاحهايتان، به موقع بدهى خود را خواهيد پرداخت.
ابونائله موضوع سلاح را به اين خاطر مطرح كرد كه: اگر فردا شب همه