72آن اشاره مىكنيم:
«ثابت بنانى نقل كرده كه من با جماعتى از زهاد بصره؛ مانند ايوّب سجستانى و صالح المرى و عتبه و جيب فارسى و مالك بن دينار سفر به قصد مكه آغاز كرديم. چون به آن شهر رسيديم، ديديم كه آب كمبود شديد يافته و مردم بر اثر كمى بارندگى در مضيقۀ بىآبى قرار دارند. عطش و تشنگى اهل مكه نمودار بود. هنگامى كه ما را ديدند به نزدمان آمدند و از ما خواستند كه دعاى باران كنيم، ما به مسجدالحرام رفتيم و طواف نموديم و با خضوع و تضرع دعاى باران كرديم ولى اجابتى نديديم، در همين اثنا جوانى را ديديم كه روى به كعبه ايستاده، غمها چهرهاش را محزون ساخته و صدايى لرزان از خوف و خشيت الهى دارد. با ابتهال و تضرعى وصف ناشدنى طواف مىكند و سپس به ما روى كرده، فرمود: اى مالك بن دينار و ثابت بنانى و اى ايوب سجستانى و صالح المرى و عتبه و حبيب فارسى و سعد و صالح الاعمى و اى رابعه و سعدانه و اى جعفر بن سليمان! گفتيم: چه مىخواهى اى جوان برومند؟ گفت: آيا در بين شما يك نفر نيست كه خدا او را دوست بدارد؟ گفتيم: اى جوان! از ما دعا است و از خدا اجابت. فرمود: از كعبه دور شده ا يد، اگر در ميان شما يك نفر محبوب خدا بود، خدا او را اجابت مىكرد. سپس به مقابل كعبه آمد و به سجده افتاد، ديدم سجدهاى عجيب فرمود و در سجدهاش مىگفت: اى خداى من به دليل دوستى ا ت بر من، بارانى نازل فرما و شهر مكه را سيراب كن! چون كلامش تمام شد، ديديم مانند ناودان از آسمان آب رحمتى طولانى نازل شد و همه بطحا را سيراب كرد. بعد از باران خدمتش رسيديم و گفتيم: از كجا دانستى كه خدا تو را دوست دارد و دعايت مستجاب است؟ فرمود: اگر دوستم نمىداشت، زيارتم نمىكرد، چونكه به ديدنم اراده مىكند دانستم دوستم دارد. از اهالى مكه پرسيدم: اين جوان كيست؟ گفتند: على بن الحسين بن على بن ابىطالب(عليهم السلام) است.» 1
دستگيرى از فقيران و مستمندان
امام زين العابدين(ع) ، با تأسى به اجداد طاهرينش، يار بينوايان و دستگير مستمندان بود و همواره به آنها كمك مىرساند و شبانه توشه بر مىگرفت و ناشناس به يارى مستمندان و بينوايان مىرفت.