69قرار نمىگيرد. مگر آن مقدار كه با قلب خويش به درخانۀ خدا رفته باشد... آن مرد گفت: هلاك شديم...! (كنايه از اينكه نمازى اينگونه نخواندهايم).»
طاووس يمانى نقل مىكند كه با آن حضرت، از ابتدا تا انتهاى شبى در مسجدالحرام بودم كه از ايشان امر عجيبى را مشاهده كردم؛ ديدم كه آن حضرت از آغاز تا پايان شب را به طواف و عبادت مشغول شد، آنگاه كه مسجدالحرام خلوت شد، سر به آسمان بلند كرده، گفت:
«إِلَهِي غَارَتْ نُجُومُ سَمَاوَاتِكَ وَ هَجَعَتْ عُيُونُ أَنَامِكَ وَ أَبْوَابُكَ مُفَتَّحَاتٌ لِلسَّائِلِينَ جِئْتُكَ لِتَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي وَ تُرِيَنِي وَجْهَ جَدِّي مُحَمَّدٍ(ص) فِي عَرَصَاتِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ بَكَى وَ قَالَ وَ عِزَّتِكَ وَ جَلَالِكَ مَا أَرَدْتُ بِمَعْصِيَتِي مُخَالَفَتَكَ وَ مَا عَصَيْتُكَ إِذْ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِكَ شَاكٌّ وَ لَا بِنَكَالِكَ جَاهِلٌ وَ لَا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَكِنْ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي وَ أَعَانَنِي عَلَى ذَلِكَ سَتْرُكَ الْمُرْخَى بِهِ عَلَيَّ فَالْآنَ مِنْ عَذَابِكَ مَنْ يَسْتَنْقِذُنِي وَ بِحَبْلِ مِنَ أَعْتَصِمُ إِنْ قَطَعْتَ حَبْلَكَ عَنِّي؟ فَوَا سَوْأَتَاهْ غَداً مِنَ الْوُقُوفِ بَيْنَ يَدَيْكَ إِذَا قِيلَ لِلْمُخِفِّينَ جُوزُوا وَ لِلْمُثْقِلِينَ حُطُّوا أَ مَعَ الْمُخِفِّينَ أَجُوزُ؟ أَمْ مَعَ الْمُثْقِلِينَ أَحُطُّ؟ وَيْلِي كُلَّمَا طَالَ عُمُرِي كَثُرَتْ خَطَايَايَ وَ لَمْ أَتُبْ أَ مَا آنَ لِي أَنْ أَسْتَحِيَ مِنْ رَبِّي...»
« خداوندا! ستارگان آسمان تو ناپديد شدند و ديدگان مردمان تو به خواب رفتند و درهاى [اجابتت] بر سؤال كنندگان [و حاجتمندان] گشوده است. به درگاه تو آمدهام تا مرا بيامرزى و بر من رحمت آورى و چهره جدّم محمد(ص) را در عرصات قيامت به من بنمايانى.»
سپس گريست و گفت: «خدايا! به عزت و جلالت سوگند با نافرمانى خود قصد مخالفت تو را نداشتم و تمردم از اين جهت نيست كه در حقانيت تو ترديد دارم و يا از عذابت بىخبرم و يا به عذابت اعتراض دارم بلكه از اين روست كه مرا هواى نفس فريفت و پرده پوشى تو بر اين امر كمك كرد. بارالها! اكنون چه كسى مرا از عذاب تو مىرهاند و چنگ به دامان كه زنم اگر دست مرا قطع كنى. واى بر من از آن هنگام كه در نزد تو بايستم و هنگامى كه به سبكباران گفته شود بگذريد (و به بهشت برويد) و به كم صوابان گفته شود بمانيد! آيا با سبكبارانم يا كم صوابان؟... واى بر من، هر چه از عمرم مىگذرد، گناهانم افزون مى شود! حال وقت حيا از خداى بزرگ و درخواست مغفرت است و...»
سپس گريست و چنين خواند: