31كسىكه به اسلام روى مىآورد، در همان لحظه از نجاسات شرك و كفر پاك شده و از تاريكىهاى آن خارج و منوّر مىشود و كسىكه از اسلام خارج مىشود در همان لحظه، نورانيت وجودش از بين رفته و تاريكى سراسر هستى او را فرا مىگيرد؛ زيرا مؤمن شدن و كافر شدن، صيرورت است نه سير، از اين رو به زمان و مكان وابسته نيست. قرآن در تشبيه معقول به محسوس، مشرك شدن را به سقوط از آسمان تشبيه كرده است كه تندبادهاى آسمان او را متلاشى كرده، از بين مىبرد:
( وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيق ) .14
«و آن كه به خدا شرك مىورزد، مانند اين است كه از آسمان سقوط كرده و پرندهاى شكارى او را مىربايد يا باد تندى او را به مكانى دور مىاندازد.»
در سفر باطنى، به عكسِ سفرِ ظاهرى، مبدأ و مقصد يكى است. سفر «از خود به خود» مىباشد. از خود درآمدن و به خود رسيدن. از خودِ كاذب و ظلمانى خارج شدن و به خودِ حقيقى و نورانى رسيدن. از اين رو سالك و مسافر در سفر باطنى يكى است.
مسافر چون بود رهرو كدام است؟
كه را گويم كه او مرد تمام است؟
شيخ محمود شبسترى در پاسخ اين پرسش مىگويد:
دگر گفتى مسافر كيست در راه