49او وارد كرد و شمشير سر او را شكافت تا جايى كه به محاسنش رسيد، طلحه به زمين افتاد و على بازگشت. به على گفتند: او را كشتى؟ گفت: وقتى به زمين افتاد و عورت خود را آشكار كرد، دلم به حالش سوخت و دانستم كه خداوند تبارك و تعالى او را خواهد كشت و او اولين قربانى است.
اين همان چيزى است كه واقدى152 در «گفتههاى جنگ احد» آورده است. سپس گفت: پيامبر (ص) با كشته شدن طلحه مسرور گشت و تكبير سر داد و مسلمانان نيز تكبير گفتند و در پى آن، سپاهيان پيامبر خدا (ص) به مشركان حملهور شدند.153
ابن هشام154 و ابن سعد155 و ابن سيدالناس156 و ابن كثير157 نيز چنين نقل كردهاند.
همۀ روايات حاكى از آن است كه على (ع) توانست در اين مبارزه به يكى از پرچمداران مشركان چيره شود و در پى آن، حمله به صفوف دشمنان آغاز شد.
واقدى آورده است كه: على (ع) اميۀ بن ابى حذيفه را زرهپوش و با نقابى آهنين بر چهره ديد كه پيش آمد و گفت: امروز، زمان تلافى است. مردى از مسلمانان جلوى او را گرفت كه بلافاصله اميه او را كشت. على (ع) فرمود: در برابر او ايستادم و با شمشير بر فرقش زدم، چنان كه شمشيرم كنار شد، چون قد من كوتاه بود، او با شمشير بر من ضربه مىزد اما من با سپر جلوى ضربات او را مىگرفتم تا اينكه شمشير در نيام كرد و من با ضربه پايش را زخمى كردم. او همچنان حمله مىكرد، تا اينكه روى زانوهايش ايستاد و چشمم به شكاف زير بغلش افتاد، سپس شمشير درآن فرو بردم و اوكشته شد.158
اين روايت حاكى از آن است كه على7 در جنگ احد بيش از يك بار جنگ تن به تن داشته است.
مبارزه در جنگ احزاب:
آنچه ابن اسحاق در باب روايات جنگ احزاب بيان داشته، حاكى از آن است كه جمعى از سواركاران مشرك روانۀ تنگنايى در خندق شده و با اسبان خود از آنجا عبور كردند؛ از جملۀ اين سواركاران، عكرمۀ بن ابى جهل، هبيرۀ بن ابى وهب و عمرو بن عبد ودّ و ديگران بودند. اسبان آنها را به شورهزارى ميان خندق و شكاف كوه بردند. على (ع) با جمعى از مسلمانان اقدام به بستن روزنهاى نمودند كه اسبانشان از آنجا وارد شدند، سواركاران رو به سوى آنان نمودند. عمرو بن عبد ودّ گفت: چه كسى وارد ميدان مىشود؟ بلافاصله على (ع) وارد ميدان شد و خطاب به عمرو فرمود: اى عمرو، تو با خدا عهد بسته بودى كه وقتى مردى از قريش تو را به يكى از اين دو گروه دعوت نمود بپذيرى. گفت: آرى. على (ع) فرمود: من تو را به سوى خدا و پيامبرش دعوت مىكنم. گفت: من نيازى به آن ندارم. على فرمود: از تو مىخواهم كه از اسب پايين بيايى. عمرو گفت: چرا، برادر زاده؟ به خدا سوگند كه من قصد كشتن تو را ندارم. على فرمود: اما به خدا سوگند كه من قصدكشتن تو را دارم.
در اين هنگام عمرو به جوش آمد. پس از پايين آمدن اسب را مجروح كرد و سپس سوى على (ع) آمد و درگير شدند كه بلافاصله على (ع) او را كشت و سپاه مشركان با ناكامى از خندق بيرون آمده و پا به فرار گذاشتند.159
واقدى160 اين جريان را مفصلتر از ابن اسحاق آورده است و سيرهنويسان161 در بيان اين حادثه و پيروزى على (ع) بر يكى از سواركاران مشرك در غزوۀ خندق اتفاق نظر دارند.
مبارزه در جنگ خيبر!
وقتى پيامبر در جنگ خيبر پرچم را به على داد، وى مىتاخت و پيش مىرفت كه ناگهان مرحب يهودى در برابر او ظاهر شد و گفت:
قد علمت خيبر أنيّ مرحب
شاكي السلاح البطل المجرّب