8جز تقوا است - بايد بگذارد و برود و در همان منزل اول از دست او مىرود. پس بكوشد اعمالش، كه همراه او در اين سفر است و توشۀ آخرت است، بىعيب و دور از ريا و تقصير باشد.
*مَركب
وقتى مركب فراهم شد، در دل خدا را شاكر باشد كه آن را برايش مسخّر ساخته تا بارش را به دوش بكشد و در همان لحظه به فكر مركبى باشد كه او را به سوى خانۀ آخرت مىبرد؛ يعنى «تابوت» . سفر حج از يك جهت شبيه سفر آخرت است. آيا اين مركب مىتواند او را به سراى آخرت برساند؟ چه بسا مرگش چنان نزديك باشد كه پيش از سوار شدن بر مركب، او را در تابوت بگذارند! سفر قطعى است، ولى اسباب سفر معلوم نيست مهيا باشد. پس به فكر تهيۀ مركب و زاد و توشۀ آن سفر باشد.
*جامۀ احرام
وقتى جامۀ احرام مىخرد، به فكر كفن باشد. شايد پيش از آنكه به نزديكى خانۀ خدا برسد و دو جامۀ احرام را بپوشد، مرگش مقدّر و نزديك باشد و كفن پيچ شود! همانگونه كه لباس احرام با لباس معمولى متفاوت است، لباس ديدار خدا (كفن) نيز با لباسهاى دنيايى تفاوت دارد.
*خروج از خانه
وقتى از خانه و شهر خود خارج مىشود، بداند كه از خانواده و وطن جدا مىشود و در سفرى كه شبيه به مسافرتهاى ديگر نيست، به سوى خدا مىرود. دل را متوجّه مقصد و مقصود كند و متوجه باشد كه در زمرۀ زائرانى است كه دعوتش كردهاند و اجابت كرده و مشتاقانه ره مىسپارد و از ديگران گسسته به سوى خدا مىرود و به ديدار خانهاى با شرافت نايل مىشود و ديدار خانۀ خدا به جاى ديدار خداست. دل را به اميد آنكه به محبوب برسد و مقبول او شود آماده سازد و به فضل و رحمت الهى اميدوار باشد و پندارد كه اگر در اين راه مرگش هم فرا رسد، ميهمان خداست و اجرش با اوست.3
*از صحرا تا ميقات
وقتى راهها را پيمود و دشتها را پشت سر گذاشت و به «ميقات» رسيد و در راه، آن همه گردنهها را ديد، به ياد آورد كه از دنيا تا آخرت نيز راهى دراز و پر از گردنهها و خوف و هراسهاست تا آنكه به ميقات قيامت برسد. اگر در راه حج، بيم رهزنان بود، در مسير آخرت، سؤال نكير و منكر است. اگر در صحرا و باديه، خوف مار و عقرب و درندگان است، در قبر هم مارها و حشرات است. اگر در اين سفر از خويشان و بستگان دور مىشود، خانۀ قبر هم سراى وحشت و تنهايى و غربت است و ياد اين همه هول و هراس، او را به فكر رهتوشۀ آخرت اندازد.
*احرام
وقتى به ميقات مىرسد و لبيك مىگويد تا مُحرم شود، آن را اجابت دعوت خدا بشمارد و به قبول او اميد بندد و از ردّ او بيم داشته باشد و بين خوف و رجا به سر برد و تكيهاش به كرم الهى باشد. از سفيان بن عُيينه نقل شده كه گفت:
وقتى امام سجاد (ع) مىخواست لبيك احرام بگويد، رنگ از چهرهاش مىپريد و مىلرزيد و زبانش به گفتن لبيك نمىچرخيد. وقتى علّت را مىپرسيدند، مىفرمود: مىترسم از سوى خدا ندا آيد كه «لا لبّيك و لا سعديك!» و چون لبيك مىگفت، از هوش مىرفت.
حاجى لبيك گو آنگاه كه صدايش را در ميقات به لبّيك بلند مىكند، به ياد آورد كه در روز قيامت نيز خلايق با نفخ صور و در اجابت دعوت خدا، از گورها بر مىخيزند و در عرصات محشر گرد مىآيند و در دو گروهاند: «ممدوح و پسنديده» يا «مبغوض و نكوهيده» و به عبارت بهتر، يا مقبولاند يا مردود و همچنان در حالتى ميان بيم و اميد.