54نگارنده نيز بر اساس وظيفهاى كه بر عهده گرفته بودم، در هر عملى از اعمال فريضه حج، به ياد منوبعنه خود بودم. مرحوم حاج عبدالله خاكنيا فردى متدين از اهالى شهرستان گراش از توابع لارستان استان فارس، كه حدود دو سال پيش در جوار رحمت حق آرميد.
با اينكه تا پيش از حج، نه آن مرحوم را مىشناختم و نه فاميل و شهر و ديارشان برايم آشنا بود، اما در آغاز هر عملى به ياد او بودم و خود را در جاى او مىديدم. به وقت احرام بستن و لبيك گفتن و طواف گرد كعبه، به هنگام تكبير نماز طواف، يا در سعى وتقصير و وقوفين واعمال روز عيد قربان و يا در طواف حج و سعى و طواف نساء و بالأخره همه جا، حاج عبدالله خاكنيا همدم و مونس خاطر من شده بود و توگويى احساس دوستى و خويشاوندى با وى داشتم. به همين جهت وقتى از سفر حج به شهرم، قم باز گشتم، پذيرش درخواست سرور گرامىام جناب آيتالله سيدعباس معصومى امام جمعۀ سابق شهرستان گراش، كه واسطۀ اين نيابت بودند، مبنى بر سفر به شهر گراش برايم دشوار نمىنمود.
رسم خانوادۀ مرحوم خاكنيا همچون ساير اهالى اين شهر، اين بود كه از نايب در حج، همانند حاجى خويش استقبال كرده و مراسم وليمه حج را با حضور او بر پا دارند. لذا پس از هماهنگىهاى لازم، چند روز پس از بازگشت از سفر حج، با پرواز تهران - بندرعباس به مقصد جنوب گرم كشور عزيزمان بار سفر بستم. در فرودگاه بندرعباس دو تن از اهالى خون گرم گراش به استقبالم آمدند تا مسير سه ساعتۀ بندر تا گراش برايم آسان شود.
هواى گرم و شرجى بندرعباس، در آغازين روزهاى بهمن ماه، براى هر تازه واردى زيبا مىنمود و پهناورى و چهارفصلىِ ايران عزيز را يادآورى مىكرد.
بندرى پر ازدحام از مسافران، ساكنان و دستفروشانى كه ماهى و ميوههاى گرمسيرى، كالاى با ارزش آنان بود. رانندگان بسيارى كه كاميونهاى خود را براى به حركت در آوردن چرخ صنعت و بازرگانى ميهن اسلامى در كنار اسكلههاى شهيد رجايى و شهيد باهنر به صف كرده بودند و كشتىهاى بزرگ و كوچك، كه در فاصلۀ نسبتاً زيادى از بندر، در انتظار نوبت تخليۀ بار در اسكلهها ايستاده بودند و. . . همه از جذابيتهاى بندرعباس بود.
سفر از بندرعباس تا شهرستان لار و سپس گراش سه ساعتى طول كشيد. در استان فارس هر چه به لار نزديكتر مىشديم نخلستانها فراوانتر و باغات مركبات انبوهتر مىشد. در روستاهاى كنار اين جاده مساجدى را مىديدم كه از نوع بنا و منارههاى آن معلوم بود كه مساجد برادران اهل سنت هستند.20
گراش، شهرى كوچك اما زيبا و مذهبى است. زيبا به جهت دامنههاى سرسبز كوهستانياش، كه پر از درختان مركبات و نخلستان خرما است و منازل و خيابانهايى كه با سليقۀ خوبى ساخته شدهاند و مذهبى، به جهت فراوانى مساجد، حسينيهها و اماكن مذهبى، كه در آغازين روزهاى ماه محرم الحرام با بيرقها و كتيبههاى عزاى حسينى آراسته شده و براى اهالى شهر، سند افتخارى بر خادمى دستگاه اباعبدالله الحسين (ع) به حساب مىآيند.
در شهر گراش، خانوادۀ مرحوم خاكنيا نايب حج پدرشان را آن گونه استقبال كردند كه اگر پدرشان در قيد حيات بود آن مىكردند. از ذبح قربانى تا چاوش خواندن و تبريك و خير مقدم گفتن و نثار گل و شيرينى و سپس مراسم وليمۀ حج، همه نشان از روح سخاوت و معنويت اين مردم داشت. اين استقبال گرم و صميمى در ذهن سؤالاتى را پديد آورد. با مطالعهاى كه در اين زمينه انجام دادم، به دست آوردم كه در بسيارى از نقاط ايران اسلامى چنين سنت حسنهاى جارى است. در برخى از شهرها اين رسم چنان اهميتى دارد كه يا نايب را از شهر خود بر مىگزينند و يا اگر نايب اهل شهر ديگرى باشد، شرط مىكنند كه در بازگشت از حج به شهرشان باز گردد و پيش از آنكه به جايى ديگر رود، به منزل آنان گام بگذارد و در اين هنگام است كه منوبعنه يعنى فرد كهنسال يا در گذشتۀ خود را حاجى مىنامند.
در بعضى نقاط، حتى بدرقه كردن و خداحافظى قبل از سفر نيز اهميت دارد. مردم اين شهرها خوش دارند كه حج نايبشان از شهر خودشان آغاز شود. پس با او براى انجام حج بلدى؛ يعنى حجى كه از شهر خودشان آغاز شود، پيمان مىبندند.
پس دريافتم اين سنت حسنه، نه ويژۀ اين شهر، كه در ميان بيشتر مردم كشورمان، به ويژه مردم خونگرم و متدين جنوب از خوزستان تا هرمزگان جارى است و من اكنون ميهمان يكى از اين خانههاى گرم و صميمى هستم.
براى اين خانوادۀ متدين كه ميهمان خود را با اشك چشم، خير مقدم مىگفتند، شايد ظرف آبى از چشمۀ زمزم، بهترين هديه بود كه آنان قدر آن را خوب شناختند.
صبح فردا خاطرات خود را در حالى مرور مىكردم كه كوههاى سفيد از برف و زيباى سرزمينى پهناور ايران از پنجرۀ هواپيما ديدگانم را نوازش مىكرد. . . والسلام.
پى نوشتها
1 آل عمران: 97
2 الخصال، ص606 و راجع الحج و العمرة فى الكتاب و السنه، باب وجوب الحج و شرائطه، ص186